مثل چمدانی سنگین و بی چرخ روحم را می کِشید کفِ خیابان کار تمام بود «بمان هایم» رفتند... خراش های صدایم را جمع کردم و سختِ سخت گفتم: خدا...خداحافظ «آرمان پرناک»
خدانگهدار !) خدانگهدار !) خدانگهدار !) خدانگهدار !) خدانگهدار !)
از دور دیدمت تو لباسِ عروس می درخشیدی داماد هم برازنده بود امشب از دلم بیرونت می کنم تو مرامِ ما دوست داشتنِ زنِ مردم، ناموسِ مردم نیست با اشک هام از چشمام چکیدی و تموم شدی تا همیشه خوشبخت باشی... خدانگهدار