پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ومن تنها ساکن این خلوتگاهم نور هست و ماه شور هست و آه نور به صفحه ام میتابد و نشان میدهد نوشته های بی سرانجاممشور در سرم ولوله به راه انداخته و مرا به یاد حسرت روزهای دور اینبار با کمی اشک به چشم فراخوانده قلب من امشب در این جمع آرام است وقلمم که در تاب این آرامش تب داردشایدکه او به آرام قبل امواج باور دارد و من تنها ساکن این خلوتگاهم که در سینه نفس دارم نفسم اما پر حسرت به سرک سیاه بی جان قلم میخوردقلمم طغیان میکند از...
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویشمانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم...