پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پرنده،لختی بر شاخه نشست.درخت،از ریشه به ساقه،از ساقه به شاخه،از شاخه به برگواژه شد،حرف شد،کلام شد،شور شد،اشتیاق شد،واژه، جوانه زد؛گُل داددر آرزویِ میوه شدن بود که؛پاییزان، این خزانِ بی رحم بی هَوا سَر رسیددرخت هنوز واژه بود که؛پرنده رفت.پرنده رفت وکَم کَم،ذره به ذره،واژه در گلویِ درخت خشکیدبهاران شدزمستان شدبهاران شدو ... و درخت، دیگر واژه نشدپرنده برگشتدرخت اما؛نه تنها، دیگر واژه نبودبر...
در تب عشق تو من سوختم و ساختمعشق تو از اولش هم آسان ننموده است...
مستی چشمان تو تا ابد الدهرگره انداخته بر قفل دل چشمان من......
عشق از راه دور یعنی چه بغل محکم یارم خواهم...
عشق شوریده دلم برده ز هوشبا تو آیم تا روی حتی به شوش...
نی لبک را دوست دارم اما حسودم من به او چون لبت را لمس دارد دائما مانند غو...