سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ور به دماوند این حدیث سرایىآب شود استخوان کوه دماوندادیب الممالکچندروز پیش که این عکس از قله دماوند را که خودم برداشته بودم چاپ کردم تا به دیوار بزنم باورم نمیشد به فاصله دو سه شبانه روز بعد چنین ماجراها و گفتگوهایى پیرامون جنابش در بگیرد.به گمانم روشن ترین نماد ایران و فصل مشترک تمام ایرانیان از دوره باستان تا این روزگارِ پر هیاهو دماوند بوده و هست...در شاهنامه آمدهفریدون،ضحاک را در دماوند به بند کشید و دماوند را تا آخر الزمان زند...
ای دیو سپید پای در بند!ای گنبد گیتی! ای دماوند!از سیم به سر یکی کله خودز آهن به میان یکی کمر بندتا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر، چهر دلبندتا وارهی از دم ستورانوین مردم نحس دیومانندبا شیر سپهر بسته پیمانبا اختر سعد کرده پیوندچون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوندبنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی، تو ای دماوند!تو مشت درشت روزگاریاز گردش قرن ها پس افکندای مشت زمین! بر آسمان شوبر ری بنواز...
بعضی از ادم هابی هوامثل رنگ های خیسبه پیراهنت می چسبندوشهر را رها نمی کنندبعضیبی هوا از میان هفته های تو می گذرندو روزهایت را له کرده و معلق رها می کنندبی هوا گوش هایشان را می گیرندتا تو را نشوندبعضی از ادم هانمیخواهند ببینندکه مدام می میریمی میریمی میریتا جمعهو شنبه ها با دود و مهبی هواتوی هوای دم گرفته ی تهرانیک دفعه دیگر دماوند را نمی بینینفس می کشیو اب معدنی نستله می نوشیدوباره که فیلم می شود ...
ای کاش که مانندِ...️مه صبح بهاریپیچیده در آغوشِ دماوند تو باشم.!️️️️...
مثل تهران که بغل کرده دماوندش راحل شدن در دل معشوقه که ایرادی نیست...
سنگم، اما به خدا اخمِ ظریفی کافیستناگهان ذوب کند قلبِ دماوند مرا......
بی تو تهران چیست؟آیا از بلندی دیده ای؟آسمانی تیرهبرجی کجدماوندی کثیف......