روزی خواهد رسید که تمام تحرک ترد طبیعت با بوی اطلسی در ما رشد کند و کنار باریکه ای از روز که از شب به دور مانده است در پهلوی آجرهای ریخته ی این میانه ی خاور سررا برگردانیم و در جهت جغرافیایی یک دوست داشتن تکرار شویم نمی دانم...
بعضی از ادم ها بی هوا مثل رنگ های خیس به پیراهنت می چسبند وشهر را رها نمی کنند بعضی بی هوا از میان هفته های تو می گذرند و روزهایت را له کرده و معلق رها می کنند بی هوا گوش هایشان را می گیرند تا تو را نشوند...
می دانی جان من روابط پیچیده ی پرنده های مهاجر را و اشیای مه گرفته ی یک اتاق تنها گرسنگی های ریخته شده از دهان بچه ها اندوه موازی سیم های مرزی برق خیابان های فراموش شده از نقشه ها بشکه های جامانده از خلیج پل های ریخته شده روی...