پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی آنقدر بهم ریخته و کلافه ام که می خواهم رو به روی شریک عاطفی ام بایستم؛ بگویم من خسته ام. امروز بیش از حد، در زجر کشیدن و تحمل غم ناتوانم. امروز بیشتر توجهت را به من اختصاص بده. بیشتر دوستم داشته باش. امروز تو جای سهم من هم در این رابطه تلاش کن. کلافگی و بی حوصلگی هایم را به جان بخر. اگر تا کنون تصدقم نرفته ای؛ امروز روز خوبی برای این کار است. یادآوری کن که برایت یک روزمرگی تکراری نشده ام. یک امروز را بیشتر عشق بورز؛ فردا ...
به خاطر خودت می گویم دوستم داشته باشکه در سالن انتظار، بلیط سینما را صدبار نخوانی که سرت را گرم کرده باشی.که در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانی.که اس ام اس ساده ی رسیدم، بخواب، دلت را خوش کند.که در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسد.که بتوانی راحت شعر سیدعلی صالحی را کنار دفترت بنویسی.که ترست بریزد و تو هم شعر بنویسی.که ترست بریزد و در کوچه برقصی.که عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنی.به خاطر خودت می گویم دوستم ...
ادمهانقطه کوچکی اندکه در اخر سطر گذاشته می شوندماشینها قوطی های کنسرو سرگردانی که در گوشه خیابان این سو ان سوپرت می شونداز طبقه بیستم بادبیشتر دور گردنت می پیچدبا هرنفسبو می کشی غروب را لطفا بیشتر دوستم داشته باش تادستی بر شانه ام حس کنمو از این تراس لعنتی ادمها را مورچه ای ریزی نبینمکه به دنبال اب ودانهبه چشم نمی ایند...
دوستم داشته باش...حتى اگر کوتاه...به قدرِ یک پلک به هم زدن... که دوست داشتن تو...تمامِ خوشبختى من است ... ️️️...
خدایادوستم داشته باش مثل پدری که دخترش رادختری که موهایش راموهایی که باد راو بادی که گلهای پیراهنم رادوست دارد...