سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تمام عمر منی، لحظه های سرشارم چقدر ساده بگویم که دوستت دارم تو اتفاقِ عجیبی در آسمانِ دلم به تنگنای کدامین ستاره بیمارم به ابر گفته ام ای عشق، بغض دریا باش به طعنه گفت:چه می پرسی از دل زارم؟ هزار رازِ نگفته است در سکوت شما هزار قلب شکسته است قاب اسرارم جهان بدون تو یعنی، جهان بی مفهوم تو رفته ای و دگر بیش از این میازارم...
گاهی بهار دیدن و گاهی، ندیدن استاردیبهشت، خسته از آلالهِ چیدن استآن باغ آرزو، که تو دیدی! تمام شدباد بهار، خسته ی در خود، وزیدن استدلخوش به آن کبوترِ بی آشیان مباشهر گوشه ای نشست ،به فکر پریدن استبا چشمِ خود خیانتِ معشوق دیده امگاهی سزای عشق، همین ،دل بریدن استوقتی دلی شکست،... چگونه بگویمت؟وقتی دلی شکست،چه جای شنیدن است؟این شرحِ حالِ قصه ی دردآورِ من استطرح پر پرنده ی در خون کشیدن است...