رژگونه ی نارنجی خوشرنگی داشت بر روی لبِ انارش آهنگی داشت پاییز کشیده بود یک سایه ی زرد بر پلک خودش که رنگ دلتنگی داشت
این لبخند بر لب من رژ «بورژوا» نیست مژه هایم طبیعی برگشته اند رژ گونه نزده ام برق چشمانم نیز در چشم هیچ رقاصه ای پیدا نمی شود وقتی بروی چراغ ها خاموش می شوند و سیندرلایت شستن زمین را از سر خواهد گرفت.
در چشم سیاه او جهان بینی بود حتی رژ روی گونه اش چینی بود با این همه ناز و عشوه و فیس و ادا معشوقه ی من معلم دینی بود