به تو که فکر میکنم حس میکنم سیندرلام که با یه پیرهن قشنگ و تاج سفید دست تو دستای مردونت دارم میرقصم یا شدم سفید برفی ای که تو کلبه ی کوچولو منتطر اومدنت نشستم به تو که فکر میکنم حس میکنم دلبری ام با یه دیو قوی که همیشه...
این لبخند بر لب من رژ «بورژوا» نیست مژه هایم طبیعی برگشته اند رژ گونه نزده ام برق چشمانم نیز در چشم هیچ رقاصه ای پیدا نمی شود وقتی بروی چراغ ها خاموش می شوند و سیندرلایت شستن زمین را از سر خواهد گرفت.
شب های تهران، می کند پنهان... زندگی شبانه، تفریحات شبانه، خیابان هایی که شب ها مثل روز روشن هستند، پیاده روهایی که شب ها شلوغ تر از روزهاست و جرم و جنحه شبانه... مثل این که این ها مشخصه شب های شهرهای بزرگ است. اما شب های تهران چندان شبیه...
دروغ گفتهام اگر بگویم جهان به زیبایی قصههای کودکیست، پینوکیو یک روز آدم میشود، کفشِ بلور همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در میآید و شاهزادهای از راه میرسد تا به بوسهای سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند…
کفش زنها قرنها یا گالش و یا گیوه بود کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد
دختر قشنگم امیدوارم مثل حنا با مسئولیت مثل کوزت صبور مثل ممول مهربون مثل جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی