رژگونه ی نارنجی خوشرنگی داشت بر روی لبِ انارش آهنگی داشت پاییز کشیده بود یک سایه ی زرد بر پلک خودش که رنگ دلتنگی داشت
"فصلی به نام چمدان در تقویم عاشقانه ها روی زمستان را سفید می کند"
او گرچه رفیق قابل و پشت نداشت جز بذر امید و زندگی ساز نکاشت بارید و پلیدی طبیعت را شست "پاییز " برای هیچ کس کم نگذاشت
در پیله ی تنهایی و بی شانگی ام بیدار شده ست حس دیوانگی ام دوران شفیرگی ، تمام است و رسید همرقصیِ آفتاب و پروانگی ام ...
فصلی به نام چمدان در تقویم عاشقانه ها روی زمستان را سفید می کند