سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یک شهر پر از آدمو اینحجم پر از دردلعنت شود آن شبکه تو رابرد و نیاورد.......
مثل خنده نوزادی که غرقِ خواب استمثل شربت خنکِ آلبالو در یک روز گرممثل اولین گاز از گوجه سبز بعد از یکسال صبر،مثل میمِ مالکیتِ آخر اسممثل بوی خانه کاهگلی بعد از باران،یا کشیدنِ نقاشی روی شیشه بخار کرده،مثل پیدا کردنِ جای خالی در اتوبوس با یک بغل خستگیصدای موج دریا در شب،بوسه های ناگهانی،چای تازه دمِ قند پهلو توی استکانِ کمر باریک،یا مثل دستانِ گرم مادر بزرگ،دوست داشتنت همین قدر شیرین است....