پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
فرقی نمی کندکدام لبه ی چاقو تیزتر استیا کدام مایع مشتعل تر زنی که نگاهش را از سوختن کبریت برنمی داردسوخته استزنی که روی چاقو مکث می کندرگش را بریده استو او کهبا چمدانش خلوت می کند رفته است......
آسمانرانهای خونی اش را باز می کند.ابرها می روندچکه کنان به سمت غروب... پخش می شود روی سطح افق، لکه ای بزرگکوه ها سیاه می شوندزنی، پشت قله ها ته کشیده است.......
من زنی را دیدم نور در هاون میکوفتظهر در سفرهٔ آنان نان بودسبزی بوددوری شبنم بودکاسهٔ داغ محبّت بود ......