پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با رفتنِ تو کُند شد انگار زماندنیا غمِ محض را به من داد نشان بگذار صدایت بزنم یک دل سیرمامان مامان مامان مامان مامان...
بیا قدم بزنیم امشب این خیابان رادوباره حس بکنیم احتمالِ باران راچه زود می گذرد مهر و از همین حالاگرفته ایم به خود، رنگ و بوی آبان راغمی میانِ نفس های سرد پاییز استکه می بَرَد به تناسُخ روانِ انسان رابیا به یاد هزاران شبی که بی تو گذشتکمی مطالعه کن این کتابِ عریان رادر ابتدای همین چارراه، یک کافه ستبیا تمام کنیم این مرورِ میدان راکنار هم بنشینیم و باز مثل قدیمدوباره سَر بکشیم انتظارِ فنجان رااز این به بعد بیا در...