سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بهار از دست های تو آغاز می شود ...این را از گلدانی فهمیدم که بی نور و آببا بذری که دست های تو کاشته بود، گل داد ...این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدموقتی که دست های توراهشان را میان کوچه های تاریک موهایمپیدا می کردند ... این را از گل های پیراهنم فهمیدمکه بعد از بازی ِ دست هایت با دکمه هایش،هر روز صبح یک غنچه به آن اضافه می شد ...بهار از دست های تو آغاز می شود ...این را خود ِ ننه سرما به من گفت ؛یکی از همین روز های سرد ِ ا...
لبخندِ تو شروع شعر استمبادا اخم کنیبندِ دلِ قافیه ها پاره شود.......