بهار از دست های تو آغاز می شود ... این را از گلدانی فهمیدم که بی نور و آب با بذری که دست های تو کاشته بود، گل داد ... این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدم وقتی که دست های تو راهشان را میان کوچه های تاریک موهایم...
لبخندِ تو شروع شعر است مبادا اخم کنی بندِ دلِ قافیه ها پاره شود....
و شهریور عاشقی بود مردد بین ماندن و رفتن مسافری که با یک چمدان می آید و با یک چتر می رود...
لبخند تو شروع شعر است ؛ مبادا اخم کنی..️️ بند دل قافیه ها پاره شود ...