پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در جستجوی تو،همچون پروانه، به پرواز در می آیمو خودم را می گویم: شاید همچون گلی در باغچه ای بیابمت.جایی نمانده که برای یافتنت نگشته باشم و نیافتنت، زخمی بر روح و جان من نشده باشد! برگ برگ درختان را می بوسم به این امید که اثری از تو بر آنها نشسته باشد!دست آخر، وقتی از جستجویت دست برداشتم که بلبلی نحیف و لاغر یافتم که در آشیانه اش جان سپرده بود با اشک های پاکم غسلش دادم،چونکه یقین داشتم، در فراق تو جان سپرده...شعر:...
در میان طوفان، نسیم می شوم و می گیرمت!در رویای پاییزی گنجشککان روح بیمار من می شوی و تا سحرگاه مبتلای گریه و زاری ام می کنی!در شعر، آواز و سرود می شوی و نغمه های عاشقانه را برایم زمزمه خواهی کرد!در عشق، تیری زهرآلود می شوی و دل و جانم را بی پروا از هم خواهی درید!در وقت و زمان، آخرین نفس نفس زدن هایی!تو جان منی که آرامشم می دهی تو تنی برای جان من،مبتلای همیشگی به توام ای همه کار و بار من... شعری برایت نوشتم از برم رفت...
کلماتم نامه می شوند و نامه هایم جلوی آیینه ی بالای اتاقت پشت عینکشان به نظاره ات می نشینند،ولی تو آنها را نمی خوانی و آنها زیر پایت، برگ برگ، تکه پاره می شوند و حالا دیگر خونابه ی آن نامه ها، شعرهای من است که اتاقت را سرخ کرده و یک یک وسایلش را همرنگ چشمانت و روح شیرینت...بنگر!اکنون دیوار حیاط خانه یتان و درخت هایش،همچون شعر و غزل زیبا شده اند...اما، تو هنوزاهنوز،با عشق و عطر شعر، در تقابلی و و هرگز روح سرکش این شاعر ر...