پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نوشته های این سنگ روی تنم سنگینی میکند.دیگران نمی دانند؛اما دلبرا،تو برو در گوش فلک جار بزن علت مرگم را.بگو که سکته بهانست.بگو که خواستم درهای قلبم را ببندم تا تو نروی.بگو و بار این دروغ را از تابوتم بردار.بگو که رگ هایم را از ترس هجرت تو بستم.....
جز دوتا سکته، سه تا غش، چند باری خودکشیرفتنت تاثیر چندانی به حال من نداشت.......
گاهی که یک متن نوشته میشود حکم یک بتادین را دارد روی یک زخم ... نوشته ها را که میخوانید راحت قضاوت میکنید توهین میکنید و در میان خاطرات من پرسه میزنیداما نمی دانید هرچقدر یک نفر سفت و سخت و محکم باشد باز نمیتواند در مقابل کسی که تمام تلاشش را میکند تورا دریابد مقاومت کنی .. هرچقدر که اورا امتحان کنی برای او ردیف قافیه انتخاب کنی بازهم جوری قرینه در میاید میان او و افکارش حرفایش احساسش که نمیتوانی بگویی ..آها دیدی حق با من بود ...مخصوصا اگر دی...
به سکته ی آرزوهایممیگویم:مرگ تدریجی یک رویاکه یک عمر استامید به فردایم را فلج کرده...