پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نزدیک پاییز که میشهدلم هوری میریزهخودمو جای تک تک برگ ها میزارمزیر پای عابرای عاشقی کهعکس های دونفره اشون میگیرن و میرن ....همونا سال دیگه پاییز "از من متنفر" میشنراستی این دل ماست که پاییز و گاهی قشنگ و عاشقانه میکنه و گاهی هم بوی مرگ میدهیا این پاییز که دل مارو بازی میده؟؟؟!!!یه وقت هایی دلم میخادتمام برگ های پاییز جمع کنموقتی که عکس های دونفره اتون تمام شدوکسی حواسش به لختی درخت ها نبودبرم همشونو بچسبونم...
مرا به امید فردا راضی مکنکه اگر فردا حرفی برای گفتن داشتامروز می شنیدم...
وقتی کسی رادوست میداریدبگذارید از ته دل نباشدته دلتان را برای خودتان نگهداریدبرای روز مبادابرای لحظه ای کهتنها میشوید و دلتان یک جای بی خاطرهمی خواهددست نخوردهفارغ از هرکس و هرچیزیبگذارید یک قسمتی از شهر .پارک کافه ها فقط و فقط مال خودتان باشد و با خودتان خلوت کنیدبرای لحظه ای که دلتان هیچکس را می خواهددلتان فقط و فقط خودتان را می خواهدهمیشه یک قسمت از خنده ها و شادی و تفریحاتتان برای خودتان باشد برای وقت هایی که تنهامیشوی...
من رویای تورامی بافموتو در سر دیگرشهی میشکافیهی میشکافی...
حرف هایم را میچینمو در گوشه ای جای می دهمتا بعد مدت هافراموش کنندلبانمدوخت و دوز رادر این خیاطی را پلمپ می کنمدگر بس استبریدن و دوختنرویاهایی کههیچوقتوصله ی تنمان نشدیا تنگ بودیا گشادیا کسی چشش را گرفت وبا رودربایسیتقدیمش کردیمیا قواره هایفردایمانبه وجب نمی رسیدو حسرتحجابشبر تن برهنه یمانتا ابدگز گز میکردگاهی همهم رویایمان اندازه بودهم خیاطیمان خوب شده بوداما تا یکبار لذتش را میپوشاندیمآب ...
حالمخراب تر ازخرابی سیلاخور استویران تر از بمجیگرم سوخته تر از پلاسکونفسم تنگ تر بیماران کرونایی.... حالم خراب استیجوری خراب استکه کسی مرا ببینیدمیبیند تا خر خره در گل و لای فرو رفته امچنگ میزد بر سینه امقلب پر خراشمجرات اشک ندارمجرات فریاد ندارمخود کرده را تدبیر نیست...
پنجه هایممیان سردی تنتجا ماندهکجای قلبت رازمستان گرفته ......
اسمان می دانستزمین جای بی وفاییستاوج گرفت و بالا رفتاما ادمبه خیال یک سیبیک عمر لنگ پازمین را بیل می زند...
دلم رگبار می خواهددر نگاه تو چکه کندببارد و بوزد وپاییز را بهار کنددلم جوانه می خواهدموهای سفیدم را سیه کنددر میان شکسته های استخوانمقلمی در خاک جا کنددلم پاییزو زمستان و بهار می خواهدنه یک کسر نه یک اضافه ....رنگ پاییزغنچه ی بهارباران زمستانگرمای تابستانیکی در دگری را فنجان کندینوشمت سرددر جایی داغ داغمیان دلم معتدلت کند...
خوش به حال ماهی هااگر بر آب بوسه نزنندگویندمایه ی حیات استنشود که نزنند ....اما اگر ما بوسه به صورت یار زنیمپشت سرمان حرف زنندکه بی گدار آب زده ایم...
کاش می توانستمسرتاپای وجود تو راهرس کنم...انتخاب من نباید هرز برود!...
گاهی می خندمگاهی گریه میکنمگاهی بینابین خنده هایم حناق میگیرمو گاهی میان ضجه هایم قهقهه میزنمدیوانه ؟؟؟؟اوه نه دیوانه نیستمفقط میان تو ومن گم شده امو میان هذیان ها گاهی زندگی میکنمتو مقصری؟؟؟نه عزیزممن مقصر بودمزیادی وجودم را وصله ی تنت کردمپیراهنی که برایت بافته بودمفراتر از هیکل نحیف تو بود .........
من روحی مردهدر جسمی سرگردانقبرم آسمانفاتحه امآواز دم غروب گنجشکانپنجشنبه هایم وقت سحربغض مادرمگردوی خرما پیجنوشته هایم حمدو سورهدلتنگی هایم بغض تو شیشه...
متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را فروختن به شهوتشان ...کاش برهنگی و لذت و هوس و......را ارزان در اختیار همه میگذاشتند ...تا مردم احساس ،علاقه و عشق را فارغ ازاین ها تشخیص میدادن، انتخاب میکردن.برای فردایم میترسمبرای آیندگان برای دختران پسران آینده ام میترسم ...کاش ریشه های خوبی در روابطمان داشتیم ...این ریشه ای که من میبینمتمام ثمره اش کرم خورده و خراب و له شده است ....حتی آنان که ثمره ای سالم انددست دیگران گاز زده میشوند ...
کاش می شددر هر سبد واژه ای گذاشتجمله جمله اش را شست چیدو چه زیبا میبود ..کلمه های از جنس هلو سیبدر کنج باورت میچیدو با یک گازتمام طعم های خوش آن رادر گوشه ی قلبت می گنجاندیو دلت حکم همان یخچال را اجرا میکرد هر وقت دلتنگ این واژه ها میشدی و محبت خونت می افتاددر دلت را باز میکردی و یک واژه از آن را میچشیدی ........
هوا کدر استو من در بغض آسمانذره ذره آب می شومشروع توستدر پایان منو من در اوج تابستانغرق پاییزم ......
گاهی که یک متن نوشته میشود حکم یک بتادین را دارد روی یک زخم ... نوشته ها را که میخوانید راحت قضاوت میکنید توهین میکنید و در میان خاطرات من پرسه میزنیداما نمی دانید هرچقدر یک نفر سفت و سخت و محکم باشد باز نمیتواند در مقابل کسی که تمام تلاشش را میکند تورا دریابد مقاومت کنی .. هرچقدر که اورا امتحان کنی برای او ردیف قافیه انتخاب کنی بازهم جوری قرینه در میاید میان او و افکارش حرفایش احساسش که نمیتوانی بگویی ..آها دیدی حق با من بود ...مخصوصا اگر دی...
چشم توقاب عکس خاطرات من شددر تقویم سالو من هربار که خواستم تورا از یاد ببرمنال هایت فکر مرا دزدیدو من در چشم بادتو را سفت چسبیدماما پاییز توسررسیده بودو من به اجباربرگ به برگ تورادر دیوان عشقیادگاری برداشتم...
جمعه هایت را با من پر کنبه اندازه ی یک فنجان قهوه ی تلخکنج لبانت......
چشمانت را باز کنمرا ببوسطعم نگاهمشیرین تر از لبانیستکه تو میچشی...
تمام دلم سرشار از دلتنگیستچقدر دلم را تنگ کرده ایتمام لباس هایم گشاد شده اند...
من نزدیک توو تو دور بینای به فدای توعینک بزن...
تمام دنیا آشتیاما ...قهر توچیز دیگریست...
لعنت به سیل زیادی خواه چشمانتمرا آب برد .......
من ستاره ای دارمکه در آسماننامش رازمین گذاشته اند...
بیا با هم قدم بزنیمدرمیان افکارمانخیالت راحتقبل از آمدنتمغزم را آسفالت کرده ام...
میکارد بر لبمتخم کینههر بوسه ایکه دیگری بر دیگری میزند...
اشکبر گونه امچون طفلی نو پاسرسره بازی میکنددریغ از دستانی که به انتظارشزانو بر خاک بیندازد...
قلبم تیر می کشیداز شهریوری کهمهر راقربانی آذر کرد .......
بیا با منیکشنبه ها راغرق در یک عالمه دوشنبهسه شنبه کنیم...
هر پنجشنبهبیاد دل شکسته امواژه هایی را خیرات میکنمتا بدانیددر بطن هر جمله امکسی دفن شدهکه با هر خاطرش خون می گریمو نبش قبر میشود.. .با هر نوشته مرده ای از یاد نرفته.. ....
به سکته ی آرزوهایممیگویم:مرگ تدریجی یک رویاکه یک عمر استامید به فردایم را فلج کرده...
مگر میشود ؟؟؟یافت کسی راکه همانند تو ....تمام خطوط چهره اش برقصدآنگاه که می خندد...
کاشتیله اینبودچشماتکه هوس بازی با دلم به سرش بزندکاشجام شرابتلبان مننبودکه قمار کنیبر سر پیکرمکاش قهار بودینمیدادی به بادم .....نمیکردی خرابم ......
بم می شومزیر آوار نگاهتبه تسخیر گرفتهگسل اتتمامی مراحکایت امروز و فردا نیست .......
می شود بیایی ؟؟برایم سیب بچینی !!!از باغچه ی خداکه در بهشتشبرای حوریان کاشته بوددلم می خواهد رانده شوماز این دنیا...جهنمش با من...