چه شاعر گشته ام امشب دلیلش را نمیدانم و شاید باز هم حسِ، چه می دانم نمی دانم من از عصر غم و عشقم دلم زخمها به خود دارد که با هر طعنه ای راحت مثال اَبر می بارد ولیکن چند روزی هست که با قلبم تنش دارم که با...
خانه را با یاد تو هر روز جارو می زنم رخت نو می پوشم و یک عطر خوشبو می زنم عشق حتی زیر خاکستر بماند روشن است مستعد شعله هستم گرچه سوسو می زنم آنچنان گیرایی چشمان تو بالاست که سیلی محکم به گوش هرچه جادو می زنم من امیر...