سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیوانه بودیم عقل راه به جای نبرداین همه راه آمدیم آیا او می خرد؟حال که چنین بی هوا ،هوای شدیمروزگار دوست دارد ما فدای شویم ......
دل دریا زده از موج و آب نترسداز خروشانی دریا و طوفان نترسدما ز امان توبه پذیری دوست دل خوشیمهر چه درد و بی درمان به دوش می کشیم...
گفتن تنهای سخت هست نمی توانی ولی من تنها نیستم تو هستی می دانی؟!هر جا برم همراه منی تو ای جانان جانی همراه من آهنگ ها قشنگ می خوانی آری تو همه جا با منی از من دور نیستیهمه جا با من هستی هنوز هم می مانی هرکسی می آید، چند روزی بعد رفتنیاین تو هستی که در خیال من غلتانی...