پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هرآنچه که خواستم نیامد بدست ...چون بیگانه ام دراین دنیای پست..پی آب بودم کوزه بدست ....چون که آب یافتم کوزه افتاد و.......شکست.......
رنج دیده ی زمانم، شکست خورده ثانیه هاخرد شد پیکرم ,شکست وجودماضطراب مثل خوره,در می نوردد روحم راذره ذره آب می کند وجودم رادفن شده ی زیر خاکممنتظر ...اما برای چه ؟می نشینم چشم به راهمنتظر..... اما برای که؟؟؟؟ساناز ابراهیمی فرد...
ما را شکست خوردهما را با اشکهایمان رها کردند و رفتند و از آن روز بود که مابخشیدن را از یاد بردیم ......