پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صبحپشت تلفنیادم رفت بگویمصدایت را که می شنومدنیا فراموشم می شود ......
چای مان در استکان،کودکی مان در کوچه ها،خوشی هایمان در سینه،عزیزانمان در دوردست،و لبخندهایمان در عکس ها جاماندند......
ناظم حکمت:آدم ها بالاخره یک روزی یک جایی در یک لحظه تمام می شوند نه که بمیرند ... نه!جوهر احساسشان تمام می شود ...!...
تنهاییچیزهای زیادی به انسان می آموزداما تو نرو...بگذار من نادان بمانم!...
صدای ترانه ای غمگیندر رادیو شنیده می شودومن به چیزی غیر تو فکر نمی کنمزنده ماندن در روزهایی کهاین قدر از تو دور افتادمکار آسانی نیست....
ناظم حکمت:تو را دوست دارمچون نان و نمکچون لبان گر گرفته از تبکه نیمه شبان در التهاب قطره ای آببر شیر آبی بچسبد!تو را دوست دارمچون دقایق شک ّانتظار و دل واپسیهنگام گشودن بسته ای بزرگکه از درون آن بی خبری!تو را دوست دارمچون اولین سفر با هواپیمابر فراز اقیانوسچون هیاهوی درونملرزش دل و دستمدر آستانه دیداری در استانبول!تو را دوست دارم چون گفتن: "شکر خدا زنده ام"...
در 1902به دنیا آمدمدیگر به شهر زادگاهم بر نگشتماصولأ بازگشت را دوست ندارمدر سه ساله گی نوه پاشایی بودم در حلبدر نوزده ساله گی دانش جوی دانشگاه کمونیست مسکودر چهل و نه ساله گی بار دیگر به دعوت کمیته مرکزی در مسکواز چهارده ساله گی شعر سروده ام.بعضی ها انواع گیاهان را خوب می شناسند،بعضی ها انواع ماهی ها رامن انواع جدایی ها رابعضی ها نام ستاره گان را از حفظ دارندمن نام حسرت ها رادر زندان ها خوابیدم، در ...
ناظم حکمت :شادیِ کوچکی می خواهمآنقدر کوچک که کسی نخواهدآن را از من بگیرد...
ناظم حکمت:گاهی گذشت می کنیم و گاهی گذر،ای کاش می فهمیدند فرق این دو را.......
زندگیمشغله ای جدی استدرست مثل دوست داشتن تو...
ما شفا خواهیم یافتدردها و رنج هامان پایان می پذیرندآرامش خواهد آمدآرام آرامدر غروبی گرماز شاخه های سبز سنگینفرو خواهد ریختاندکی بیش دوام آریدبیرونِ در،مرگ نهکه زندگی در انتظار ماستبیرونِ درجهانی پرشور نشستهمثل یک لیمو،خشکیدنمثل یک شمع،آب شدنمثل یک درخت افرا، فروافتادندر شأن ما نیست،ما نه لیموییمنه شمعنه درخت افرا؛ما مردمیممی دانیم چگونه امید را با دارو درهم بیامیزیمچگونه به پا خیزیمزندگی ...
هرگاه زنیبا تلالوی زیبا و سرمستی اش،با خنده هایشبتواند اگرعقل از سرتان بیرون کنداگر چشم هایشراز چشم های تان را بخوانداگر بتوانداندوه و شادمانى تان را شریک شود بی شک آن زنشرابِ شماست!...
تنهایی، چیزهای زیادی به انسان می آموزداما تو نرو، بگذار من نادان بمانم...
زندگی مشغله ای جدی استدرست مثلِ...دوست داشتن "تو" !...
و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کردبا عصیان بزرگی که درون مان هستو تنها چیزی که گرم مان می داردآتش مقدس امیدواری است......
به تو فکر کردن زیباستو امیدبخش،چیزی ست شبیه شنیدن زیباترین آوازاز زیباترین صدای جهان.اما امید دیگر برایم کافی نیست؛دیگر نمی خواهمفقط گوش بدهم،می خواهم آوازی بخوانم....
.دوست داشتن توخوردن یک سیب سالم و سفیددر یک روز شفاف وشیشه ای زمستانیمحبوب من!دوست داشتن تومثل شادی نفس کشیدن استدر یک کاج زار برفی... ️️️...
Gelsene dedi bana Kalsana dedi bana Gülsene dedi bana Ölsene dedi banaGeldim Kaldım Güldüm Öldüm.به من گفت: بیا!به من گفت: بمان!به من گفت: بخند!به من گفت: بمیر!آمدمماندمخندیدممردم......
بعضیها هستند که میگویند بی تو نمیتوانم زندگی کنم ؛ من از این دست آدمها نیستم !من بی تو هم میتوانم زندگی کنم ؛ اما اگر با تو باشم ، جور دیگری میتوانم زندگی کنم ......
و من گاهی نه صورتت ، نه چشمانت ، که دلم میخواهد صدایت را ببینم ......
تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو ، بگذار من نادان بمانم...
من هنوز گاهییواشکی خوابِ تو را می بینمیواشکی نگاهت می کنمصدایت می کنمبینِ خودمان باشداما من هنوز تو رایواشکی دوست دارم......
ما را شکست خوردهما را با اشکهایمان رها کردند و رفتند و از آن روز بود که مابخشیدن را از یاد بردیم ......
بهجا خواهد ماند؛چایمان ته فنجانکودکىهامان در کوچههابغض سنگین شادمانىها در گلویمانو معشوقههایماندر دوردستها......
* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوهها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است...
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نروبگذار من نادان بمانم...
آدم ها بالاخره یک روزی یک جایی در یک لحظه تمام می شوند نه که بمیرند/ نه...جوهر احساسشان تمام می شود!...
زندگی یعنی امیدوار بودن محبوب منزندگیمشغلهای جدی استدرست مثل دوست داشتن تو...
دنیا را به کودکان بدهیم، حداقل برای یک روزبدهیم مانند بالونی رنگارنگ بازی کنند، بازی کنند، آواز سر دهند در میان ستارگان دنیا را به کودکان بدهیمبدهیم ،مانند یک سیب بزرگمانند ،یک تافتون گرمچیزی نیست یک روز دنیا را به کودکان بدهیمحداقل برای یک روز تادنیا، دوستی را درک کند. کودکان،دنیا را از دست ما خواهند گرفتکودکان درختان ابدی خواهند کاشت!...
یک روز عمر من در کشتی ها تمام خواهد شدمی خواهممثل نوری که در آب ها فرو می روددر آب ها خاموش شوممی خواهم به دریا برگردممی خواهم به دریا برگردم...
آنقدر بر شیشههای بخار گرفته شهرحرف اول نام تو را نوشتهامدیگر مردم شهر می دانندنام زیبای تو با کدام حرف شروع میشود...
تو را دوست دارم،چون نان و نمک!چون لبان گر گرفته از تبکه نیمه شب در التهاب قطره اى آب،بر شیر آبى بچسبد......