بادِ پاک، با طراوتِ بهار از افق، آن سوی باغ های آسمان می وزد به مخملِ غروب آفتاب، شادمانه با نشاط و شوق با شتاب، با نوازشی به ابر می رود به پشتِ کوه من در این سعادتِ لطیف غرق می شوم تا طلوعِ ماه، تا دمیدنِ ستاره ها ......
در ستیغ کوه می درخشد آفتابِ بامدادی من نشسته روی تپه از شکوه آفرینش اشک می بارم ز دیده گریه ام پایان ندارد ...