سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
صبح ها در انتظارم ، انتظارم انتظارتا بیارد عطر گلها را صبا هر نوبهار در هوای دیدن روی نگارم تا سحرمی شوم مستانه هر دم بیقرار و بیقرار...
بهاران آمد و بیرون شد ، اسفندبه فروردین، شده؛ غم پای در بندپرستو ها، به شادی ؛ قمریان مست ز شادی ،خنده ها ؛ دارد دماوندعروسانِ چمن ، با ناز و عشوهزمین، خرم، زمان، نو، جمله خُرسندغزل خوان، بلبلان ؛ بر شاخسارانرسیده، روزهای؛ مهر و پیوندشده، از کوهساران چشمه؛ جاریچو گیسویِ نگاری، همچو؛ اَروَندسرودی ساز کن ، زُلفی؛ بیافشان نگارا ، دل تو را شد ؛ آرزومندصبا! برخیز و با دل، همنوا شو رسیده، روز نو ؛ در پرده تا چند...
کمندِ زلفِ تو ، رقصان ؛ میانِ بادِ نوروزیهرآن کس دید ، زلفت را ، روان شد ؛ سوی بهروزیمیانِ ظلمتِ شب ها ، چو از رُخ ؛ پرده بَرداری دلِ تاریک عاشق را ، به عشقِ خود ؛ برافروزیبیفروز ، آن چراغِ دل ، تو ای فتّانهٔ دوران !که هر صبحِ سحر ، جان را ؛ به آهنگی بیفروزی خیالِ دیدنِ رویت ، مرا ؛ نقشی است ؛ در خاطرخوش آن روزی که بینم من ، دلم را بر دلت ؛ دوزیدلِ سرگشته ام را چون که بنشانی ؛ به کنجِ دلبرایم می شود ، آن روز ؛ روزِ فتح و پیروز...
ای صبا حالِ جگر گوشهٔ ما چیست بگودرد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو...
ای نفس خرم باد صبااز بر یار آمدهای مرحباقافله ی شب چه شنیدی ز صبحمرغ سلیمان چه خبر از صبا...