متن بیقرار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیقرار
شاعر چشمان تو شـב،
בل בیوانـہ ے ما.
چـہ ساבہ بوבم،
و ساבہ تر از من قلبم بوב
کـہ بے هوا בرگیر چشمانت شـב.
تمام جانم בلتنگ בیـבار توست.
چشمهای مست او،
کل جهانم را به یغما برده اند.
دلم بی تو..،
ندارد طاقت دلتنگیِ تکراری برگرد.
خیالش خواب شبهای مرا،
کرده پریشان.
در برگهای بی قرارش
تکرارت می کند
باد...
دیوانه و آواره و ویرانه ی آن چشم سیاهت هستم.
دریاب مرا.
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام،
به شبهای بارانی نو بهار، به باران ترین شیوه باریده ام،
چقدر بی قرار و دلتنگ توام،
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربه در گشته ام،
تو جان و جهانم شدی! بی گمان،...
مانده ام منتظرت بر سر آن چاررهی .
که دلم را بردی.
تا که شاید بیایی پسش اری،
دیوانه دلم را.
پای تا سر شده ام ، محـوِ تماشای شما
مات و مبـهوتِ سیه چشمِ فریبای شما
چاره ای کن دلِ بی طاقتِ ما را که شده
همه دَم در بدر و عاشق و شیدای شما
وقتی چشمانت را میبندم،
تمام ستارههای آسمان در نفسهایت جا میمانند.
عشق تو مثل نسیم بهاریست
که بی اجازه به قلبم میوزد
و من، بیقرار، تسلیم نگاهت میشوم.
چه شد که وجودت اینگونه به جانم نشست؟
شاید چون عشق تو تنها حقیقتیست
که بی پرسش باور کردم
بی چون و...
چشم مستت در شبی مهتاب را آتش زده
خرمن صبر و شکیب و خواب را آتش زده
زلف پرچینت به باد صبحدم پیچیده است
موج گیسویت دل گرداب را آتش زده
در سماع عاشقی چرخی زدم پروانهوار
بال و پر سوزم همه اسباب را آتش زده
هر کجا رخ مینمایی...
دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست،
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست،
با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم،
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست،
عاشق سگی هستم
که در زندگی گربه ها،
موش بدواند...
شبا همیشه چشم به راهِ عشقم
اونم فقط دیدنِ ماهِ عشقم
بیا که شب شمیم شورعشقه
پُرشده از ماهی که نور عشقه
بیا کمی کنارِ هم بشینیم
باهم دیگه بازم ماهو ببنیم
آخ که دلم شبا چه بی قراره
مهمونِ ماهه و چندتا ستاره
بیا ببین اَبرُ چه بازیگوشه
لباسی...
قرار ندارم
مثل تخته پاره ای
که موج ها را در نوردیده است
و در آرامش هیچ ساحلی
جا خوش نمی کند
بیقرار..
گفتی بیا و بنشین در چشم من نگاه کن
چون عاشقی سبک بال پرواز را صدا کن
گفتم که مست مستم بر سینه ات نشستم
از شوق دیدن تو عمری ست چشم نبستم
گفتی که شور عشق است با من بخوان حافظ
گفتم غزل فراوان گفتی بخوان نافذ
گفتم...
صبح ها در انتظارم ، انتظارم انتظار
تا بیارد عطر گلها را صبا هر نوبهار
در هوای دیدن روی نگارم تا سحر
می شوم مستانه هر دم بیقرار و بیقرار