پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صبر کن شانه ات را نبر،هنوز حرف های زیادی را گریه نکرده ام...
در تن نازکت خدا پیداستتا ابد من به تو نظر دارمصبر کن این تمام حرفم نیستتو نباید دعای من باشیاز خدا خواستم موافق بودمی توانی خدای من باشی...
هر که آمد بار خود را بست و رفتما همان بدبخت و خوار و بی نصیبزآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟باز می گویند : فردای دگرصبر کن تا دیگری پیدا شودکاوه ای پیدا نخواهد شد ، امیدکاشکی اسکندری پیدا شود...
دوستت دارم ولی این ماه دی را صبر کنکافه گردی ها بماند بعدِ فصل امتحان...
بذر را در شوره زاری کاشتن بی حاصل است!صبر کن تا یک زمین قابلی پیدا شود.......