مرا ببخش اگر نتوانستم بیشتر از این برایت جوان بمانم تقصیر روزگار بود ؛ روزهای نیامدنت را روی دیوارِ صورتم خط می کشید...
آنقدر نیامدی که از پاییز هم برگی نماند حالا این من هستم که زیرِ پاهای خودم خیابان به خیابان خُرد می شوم
زندگی گاهی دم کردن چای با آلبالوست ؛ یا چیدن چند میوه از درخت که تو را به ماندن پیوند می دهد...! زندگی همین لحظه ایست که من تو را نفس می کشم ، برایت چای می ریزم وَ تمام اندوه جهان را در آن حل می کنم...
بهار را ببین چگونه از خود می تکانَد برگ های فرسوده را ، تو هم جوانه ای بزن ، سبز شو بهار ادامه ی لبخندهای تو خواهد بود...!
اِمسال جای عیدی شعری برای من بگو ؛ که گُل از گُلِ تمامِ لحظه هایم بشکفد...
تو اگر بهارِ من باشی ، دلخون هم که باشم ، لاله لاله برایت شکفته می شوم...
مسافرِ دی چمدان برفی اش را روی آخرین پلّه ی پاییز باز می کند پای سرما به شهر باز می شود ، وَ من راه می افتم که دلم را برای زندگی ، گرم کنم...! خوب می دانم از پس تمام سیاهی ها رو سفید بیرون می آیم...!
چرا هیچ فصلی تو را برای من نمی آوَرَد ؟!
اگر هنوز هم برگی از عشق مانده بر شاخه ها ی خاطرت، با مهر بیا...!
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم می گُذرانَد ، تو هم بیا...! . . می ترسم ورق ، برگردد روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد وَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشی بیا که بادها دستِ فصل ها را خوانده اند و خبر از...
برای من فصل ها همیشه از چشمان تو شروع می شود امروز که نگاهم کردی فهمیدم تابستان چقدر زود آمده است
یلداهای زیادی است که رفته ای و شب های من همیشه کارشان به یلدا می کشد بی آنکه کسی دور هم جمع شوند! یلدا بلند ترین شب نداشتن توست...! ...
تو بر نمیگردی و این غمگین ترین شعر جهان است که ترجمه نمیشود یعنی تو را به هیچ زبانی نمی توان برگرداند
صبر کن شانه ات را نبر، هنوز حرف های زیادی را گریه نکرده ام
من بر خلاف خیلی ها که می گن من " خودم "هستم ، اعتراف می کنم که خیلی وقتا خودم نبودم . وقتایی که پر از گریه بودم ولی به ناچار با خندیدن سعی می کردم به خاطر اطرافیان خودمو قوی نشون بدم یا روزایی که از درون خسته و...
آفتاب من ، نیم نگاهی از تو کافیست تا سر ، بلند کند آفتابگردانِ پژمردگی های من...! مینا آقازاده پ . ن ۱ : برای اینکه سالهای سال دور هم جمع بشیم و از کنار هم بودن ، لذت ببریم لازمه تا اطلاع ثانوی متفرّق بشیم و این دوره از...
خیالم را هر شب به خلوتت می فرستم ؛ بگذار خواب هایم در آغوش تو بیدار شوند ...! عشق ️️️
حرفَت سنَد است تو فقط لَب تَر کن، بگو دوستَم دارے، من پاےِتمام حرفهایت را با بوسه مُهر مےزنم ...!
برای من فصل ها همیشه از چشمانِ تو شروع می شود ؛ امروز که نگاهم کردی فهمیدم تابستان چقدر زودتر آمده است!
انگار نبض جهان را در دست می گیرم وقتی هر صبح با صدای قلبی که برای من کوک کرده ای بیدار می شوم ... ️️️
آغوش تو بهار است سبز می کند طبیعت تنم را... گل می دهد گونه ام وقتی... می پیچد پیچک دست هایت... دورِ تنم...
نگو دیر است نگو پل های پشت سرت را خراب کرده ای هنوز هم اگر عاشقی می توانی برای برگشتنت دوست داشتنم را پل کنی...
انگار نبض جهان را در دست می گیرم وقتی هر صبح با صدایِ قلبی که برای من کوک کرده ای بیدار می شوم ... ! ️️️
بحران بوسیدنت بود و دست شستن از آغوشت...! تا چشم ڪار می ڪرد نگاهت ڪردم این عشق...️ هر طور شده باید منتقل می شد...!