سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بعد تو عقلم به چشمم دیگر اطمینان نکردهیچ کس را دیگر این دل در خودش مهمان نکردتا به دست آوردمت از پا درآوردی مراحمله ی چنگیز هم اینگونه با ایران نکردآمدی آتش به جان خانه ام انداختیآنچه کردی با من اسرائیل با لبنان نکردموج موج از بین اقیانوس راحت رد شدمکشتی ام را هیچ طوفانی چنین ویران نکردکاش می کُشتی به قرآن بهتر از این حال بودبا من آن کردی که عزرائیل با انسان نکردخواستم حاشا کنم حال بدم را، باز هملرزش دست و لب و چش...
از سالهای سرد بی تحویل می آیماز شعرهای تا ابد تعطیل می آیممن اولین مرگ جهان را خواب می بینماز - ترس مردن در تن هابیل - می آیمگاهی تصور می کنم زهری پر از بغضمیعنی به ضعف کهنه ی آشیل، می آیم!روز تولد قدر من را آل می فهمدهنگام رفتن، روی دست ایل می آیممن پای حرفم مانده ام، با این همه تمساحدارم کماکان از شکاف نیل می آیمابهام، شک، ایمان یقیناً نه... نمی دانمبا یک بغل تصویر بی تأویل می آیممن، آدمم! با آرزوی زندگی کردن...
من، آدمم! با آرزوی زندگی کردنمهلت بده! آقای عزرائیل! می آیم!...