پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حسادت میکنم آن لحظه که از من جدایی تو عجب شیرین ادایی، لُعبتی و با صفایی توشب جشن تولّد زخم ها کردی به قلب من درآن وقتی که میکردی دو دستت را حنایی،تو۱به صورت پنکِک و، برلبْ رُژ و، بر چشمها ریمِلخدا خیرت دهد اینگونه یک آدمْ ربایی تومن ازدروازهْ قرآنِ دو دستت میشوم واردتو ای شیرازْاندامت، مرا کردی هوایی توشبیه نرگِسِستانی، تو انگاری بهارانی تو چون باغ ارم هستی و باغ دلگشایی توتو قصرالدشت هستی حافظیّه هست آغوشتمرا کُن وقف در سع...