شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
قاصد شرمنده از قاصدکِ آرزوباخبر از پرپر شدنِ بالِ خیالو غرق از عرقِ غم؛بر جبینِ عشقطبلِ ماتم می کوبد،های های آشنا...می نشیند بر گوش غریبدست به دامانِ که شوی..؟معرفتِ عشق؛دست در دستِ کوچِ ابدیبگریخت از خانه ی دوست،لیکن اِی حضرت یارعشقِ بی تمناباشد مرادِ زنگِ دلِ عشاق......