سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گر نگشتم شاد و خندان از تو ای قاصد مرنج ذوق پیغام و خبر چون لذت دیدار نیست...
قاصد شرمنده از قاصدکِ آرزوباخبر از پرپر شدنِ بالِ خیالو غرق از عرقِ غم؛بر جبینِ عشقطبلِ ماتم می کوبد،های های آشنا...می نشیند بر گوش غریبدست به دامانِ که شوی..؟معرفتِ عشق؛دست در دستِ کوچِ ابدیبگریخت از خانه ی دوست،لیکن اِی حضرت یارعشقِ بی تمناباشد مرادِ زنگِ دلِ عشاق......
رنگ ها با صفحه ی چشممچه بازی می کنندسرخ، آبی، ارغوانیزرد، نارنجی، سیاهرنگ ها فریادی از رؤیای دوریا سکوتِ آفرینشعشقِ محض ...ای زمستان، ای سپیدای خانه ی متروک از پروازِ برگمن دعای دانه ها را می شنیدم از لبتمن شکوهِ دشت ها را می کشیدم بر دلتای زمستانقاصدِ عشقِ سپیداشک های من برایتبومِ نقاشی کشید...
روی موهای قشنگتیه گل بنفشه بگذاررنگهای سیاه و ماتوهمه از تو خونه بردارچشاتو قاصد راه کنواسه لحظه رسیدنبا ترنم یه آهنگخستگیمو بگیر از منگلهای پرپر و بردارمن اونا رو دوست ندارمبا خودم من گل مریمیه سبد برات میارم...