سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کندوای دل چون کودکی بی تو لجاجت می کنداشتیاق دیدن تو میل خاموشی نکرد هیچ وقت عشقت ب دل فکر فراموشی نکردعشق من با تو به میزان تقدس می رسدبی حضورت دل به سر حد تعرض می رسددوستت دارم برای من کلام تازه نیستحد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیستدر غیاب تو غریبانه فراغت می کشمبر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می کشمچشم هایم را نگاه تو ضمانت می کندگرمی دست مرا دستت حمایت می کندبا تنفس در هوای ...
سال ها گذشت ، ما به هم نرسیدیم !جای تو اما ،زنی همراه من است ... به تو شباهتی ندارد ،از تو بهتر نیست ،حتی زیباتر ...! تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید !اما وقتی موهایش را باز میکند ،بی اختیار مثل همیشه تو را صدا میزنم !و او میخندد ، با اشتیاق میپرسد :رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست ؟و من هر بار می میرم ......