متن کتاب صدای پای احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب صدای پای احساس
✨❤️
@bzahakimi
نفسی هست هنوز
احساسی
در امتدادِ عاطفه
میتپد
نبضی
در جریانِ زندگی
دل دل میزند
و هنوز هم میشود
همصدا با
حسّ سپیدِ کاینات
عاشق شد
بیایید:
مهربان باشیم
و مهربانی را
در پهندشت تنهایی انسان
ماندگار سازیم با جان!
هر لحظه؛ نو به نو
تکرار میشوی در من
تکرار میشوم در تو
با خواهشهای دل تنها
و مگوهای اشک و آه
تکرار میشوم از آهنگ؛ از صدا
از صداقتی که در سینهام مانده به جا
و باز
تکرار میشوم در تو
همواره... نو به نو...
میتوان:
جریان نبض زندگانی را
در دستان پینهبستهی پدر
در سینهی صاف مادر
و در نگاههای بیگناه کودکان شهر
با آبیِ چشمانی عاشقانه
و سبزیِ نگاهی ژرف
به تماشا نشست.
چه پارادوکس غریبیست عشق!
میپژمراند؛
میسوزاند؛
نابود میکند؛
و باز،
زندگی میبخشد!
در پارادوکسی جنونآمیز،
دل پُراحساسم،
سوختن و ساختن را،
بینهایت،
دوست دارد...
در بیابان عشق؛
و سرابی پُرپیچ،
این دل دیوانه،
در تناقضیست بیپایان:
حیران؛
ویران؛
امّا،
همچنان امّیدوار؛
همچنان است شادان!
بخند کودکم؛آرام بخند!
در صورتیِ زیبای لبهایت،
گلِ فریاد نهفته است؛
وقتی،
شکوفههای مرواریدسان را،
نمایان میسازی!
یک بار گفتی:
«دوستت دارم!»
و من صدها بار،
در تنهایی مفرط،
به این حسّ مثبت،
نیک اندیشیدم؛
صدها بار،
«دوستت دارم» را،
تکرار کردم...
من،
هر روز،
به تکرارِ خطوطِ تاریکِ تاریخ،
خط خطی میشوم...
من خط خطی میشوم هر روز؛
در خطوطِ درهمِ لایههای زخم؛
در خطوطِ پرخمِ جادّههای اخم؛
در خطوطِ مبهمِ خوابهای چشم...
من،
خط خطی میشوم هر روز:
در سکوتِ نگاهم؛
در چروکِ چشمهایم...
به رگهایم نگاه کن!
دستهایم را ببین!
رازِ خطوطِ زندگانیم را،
از فالِ خطوطِ دستهایم،
رمز بگشای!
من،
خط خطی میشوم هنوز؟
صدایم کن:
پایدار و پیوسته؛
تا من بمانم تا همیشه:
شورانگیزترین شیدای شیفته!
صدایم کن:
با انعکاسِ محبّت؛
تا من بخوانم برایت:
شهرآشوبِ عاشقی را،
در احساسیترین پردهی عشاق!
صدایم کن:
با بازتابِ صداقت؛
تا من از حجمِ صدایت،
در وجدی شورانگیز؛
به شوقِ ناپایانِ پرواز؛
با پرِ نیاز،
پرکشم؛
آیم به سویت؛
شوم میهمانِ کویت!
دوست دارم،
بسرایم برایت:
عاشقانههایی،
ساخته از پرند احساس؛
پرداخته با پرنیان نیاز!
احساسم
جاریست در چشمانم؛
نگفته رازم را،
میدانی؛ میدانم؛
نگرفته نبضم را،
میفهمی؛ میدانی؛
نخوانده حسّم را،
میخوانی؛ میدانم؛
پس،
از چه روی نالانم؛ گریانم؟
پای این احساس،
میمانم؛ میمانم...
«احساس»،
صدای وزین ضربان قلب؛
ضربآهنگ شیوای صداقت سینه؛
و تپش شیرین نبض عاطفه است...
«احساس»،
واژهایست بس ناب؛
و حسّاس،
که تنها،
با زبان دل توصیف می شود...
باید حرف مگوی دلم را،
با خامهای از جنسِ نابِ محبّت،
بر کتابِ عشق بنگارم؛
و با تمامِ وجود فریاد کنم:
با من بمان ای عشق!
با من بمان؛
و تکرارِ احساسم باش!
باید بگویم سخن با تو؛
با تو که تنها خاطرهی عشق منی...
باید،
با خامهای؛
از جنس محبّت،
بنویسم:
از دلم؛
از روحم؛
از جانم؛
که درگیر عشقی،
بی پایان است...
چه سخت است؛
وقتی مجبوری:
حجمِ فریادت را،
قورت دهی؛
و در تنهاییِ محض،
بغض بارانزده را،
نفس بکشی!