پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عاشقم…..اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،تو کجا ؟کوچه کجا ؟پنجره ی باز کجا ؟من کجا ؟عشق کجا؟طاقتِ آغاز کجا ؟تو به لبخند و نگاهی ،منِ دلداده به آهی ،بنشستیمتو در قلب ومنِ خسته به چاهی……گُنه از کیست ؟از آن پنجره ی باز ؟از آن لحظه ی آغاز ؟از آن چشمِ گنه کار ؟از آن لحظه ی دیدار ؟کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،همه بر دوش بگیرمجای آن یک شب مهتاب ،تو را تنگ د...