پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پیوسته در آرزوی میقاتی تودر کیش دلم تا به ابد ماتی تویکریز رباعی و غزل میخوانیشاید که دبیر ادبیاتی تو...
او با نمک و دلبر و خیلی شیک استاز دور قدم که می زند ...نزدیک استدنبال قوانین جهان می گرددمعشوقه ی من معلم فیزیک است...
هر چند که او غنی و اشرافی بودلبخند لبش برای من کافی بوداز جنگل و کوه و دشت و دریا می گفتمعشوقه ی من دبیر جغرافی بود...
در کار ربودن دلم حاذق بودای کاش به اندازه ی من عاشق بودبا عقل به هر چه در جهان می نگریستاستاد کلاس فلسفه منطق بود...
لبخند لبش گر چه کمی سیمی بوددر سنتز او مواد تحریمی بوداز واکنشش بوی خوشی می آمدمعشوقه ی من معلم شیمی بود...