پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی بچه به دنیا میآید فقط زبان گریه و خنده را بلد است. برای همین گریه میکند و میخندد که حرف زده باشد. سالها طول میکشد تا آن بچه زبان ما را یاد بگیرد . و وقتی میمیرد باز زبانی را که سالها یاد گرفته، فراموش میکند . او می ماند و زبانی که روز اول بلد بوده . برای همین ما برای مرده هایمان گریه میکنیم . با انها این طوری حرف میزنیم ، درد دل میکنیم . می گوییم نگرانشان هستیم . در صدای هق هق گریه که برای ما یکنواخت است ، حرفهای زیادی گفته میشود که گوش زن...
او دنبال تکه ای از حال و وضع خودش بود و بعد به جای جواب به جنازه ی خودش رسیده بود یا به یکی از جنازه های ممکن وبه جنازه های شادی و غم و عشق و خشم و زندگی اش. باید انتخاب میکرد کدام را میخواهد . بودن آن همه جنازه که پیش پایش بود برای او عادی نبود . همیشه فکر میکردم داریم از زجر بزرگی که دنبالمان کرده فرار میکنیم ، نگو چیزی دنبال ما نکرده بود، ما دنبال کسی و چیزی میگشتیم و بهانه اش را هم باید پیدا میکردیم. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در نهایت تبدیل می شوند به همان چیزی که بودند. به چیزی که قابل رویت باشند . شکل یک درخت ،کوه و شکل یک جسد خونی یا یک آدم دیوانه و بی ذهن و گمشده . این طوری هر کدام از اعمال و افکار و تکه های ما ده ها شکل و زندگی پیدا می کنند چون برای هر کدامشان حالتهای زیادی متصور است. گاهی نتیجه ی اعمال ما قرنها پیش از ما به دنیا می آید و با ما و کنار ما سالها زندگی می کند بی آنکه ما بشنا سیم...
همسایه بالایی ام پیرمرد بود که سالها درد و تنهایی و آوارگی را تحمل کرده بود و حالا تمام کرده بود و بو ی جسدش تمام ساختمان را برداشته بود . فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در نهایت تبدیل می شوند به همان چیزی که بودند. به چیزی که قابل رویت باشند . شکل یک درخت ،کوه و شکل یک جسد خونی یا یک آدم دیوانه و بی ذهن و گمشده . این طوری هر کدام از اعمال و افکار و تکه های ما ده ها شکل و زندگی پیدا می کنند چون برای هر کدا...
در این دنیا هیچ چیزی از بین نمی رود، فقط از شکلی به شکلی و از حالتی به حالت دیگر در می آید . خب پس این همه احساس و فکر و عمل ما چی می شود؟ من فکر می کنم هر چیزی که نظر ما را جلب می کند یا باهاش رابطه برقرار می کنیم ، یک تکه از احساسات و عمل گمشده ی ماست. گاهی مرگ کسی می توانند صدها نفر رابه گریه بیندازد و غمگین کند . این نشان می دهد که هر تکه ای از آن آدم می تواند حالتهای مختلف و ممکن صدها نفر دیگر هم باشند. مثلاً حالتهای مختلف عشق از دست رفته ص...
فکر می کنی اگر غم و شادی یا عمل و فکری بمیرد تبدیل به چی می شود ، کجا می رود ، به چه شکلی در می آید؟ چون در این دنیا هیچ چیزی از بین نمی رود، فقط از شکلی به شکلی و از حالتی به حالت دیگر در می آید . خب پس این همه احساس و فکر و عمل ما چی می شود؟ من فکر می کنم هر چیزی که نظر ما را جلب می کند یا باهاش رابطه برقرار می کنیم ، یک تکه از احساسات و عمل گمشده ی ماست. گاهی مرگ کسی می توانند صدها نفر رابه گریه بیندازد و غمگین کند . این نشان می دهد که هر تکه...
فکر می کنی تاج محل چیه؟ تاج محل جسد عشق یک مرد به یک زن است. پس می شود گفت هرچه در جهان وجود دارد، در حقیقت جنازه ی یکجور عشق و نفرت است که جا مانده روی زمین. آدمهای باهوش می توانند جنازه های مختلف را تو هر چیزی تشخیص بدهند . وقتی یک مکان یا شیء یا حتی یک جنازه می تواند احساسات و حالتهای مختلف صدها زن و مرد باشد، پس در هر چیزی و جنازه ای هزاران نفر می توانند سهیم باشند و همین سهیم بودن آدمهاست که باعث اتفاقهای عجیب و غریبی می شود که نمی شود حتی ...
چون ما دست دراز می کنیم و چیزهایی را بر می داریم فکر می کنیم مال خود ما هستند . نمی شود که آدم هرچه برداشت بگوید مال اوست ، چون توسط او دیده یا فهمیده شدند . فهمیدن که یکجور ربط دادن چیز هاست هیچ وقت باعث نمی شود ما صاحب چیزی بشویم. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
این همه این در و آن در زدم که نپوسم ، آخرش رسیدم به لهیده ی خودم . فکر می کردم چیزی از بیرون آدم را می پوساند. برای همین به دست و پا افتادم تا نپوسم و نگذارم کنه ای زالویی چیزی خودش را به من بچسباند و حسابم را برسد. نمی خواستم مثل یک برکه ی آب یک جا بمانم تا بگندم ، نگو فقط آدم با خودش می پوسد و از بین می رود. شاید تنها چیزی که می تواند آدم را داغان کند خودش است./ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
زندگی یک مشت جاده ی عجیب و غریب و پر کیف است و یک آدم کله خر که مانده بین این جاده ها حیران . اگر از حیرانی در بیاید دیگر چیزی ندارد . اولین و آخر ین چیزی که دارد همان حیرانی و سرگردانی است. اگر آن را هم ازش بگیرند دیگر خیلی دست خالی می شود/ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
بعد این همه سال می فهمید زندگی چه اخلاق سگی دارد . می دانست اگر چه نمی داند کجا می رود ولی باز باید برود. این خیلی شانس است آدم بتواند تو همان روزهایی که ازش فرار می کرده باز زندگی کند و این بار بفهمد کیف هر چیز تو خودش است و تو تلخ ترین تکه اش. لذتهای زیادی را چشیده بود و به کشورهای زیادی رفته بود . و حالا می دید که رسیده به اینجا که کاش مثل بقیه بود . زندگی عادی ای داشت و بچه ای سرماخورده با دماغی آویزان و میز صبحانه ای شلوغ و درهم و نگرانی ...
نمی دانم آخر کاری این طور احمقانه ، چطور قاعده ها یی این طور عاقلانه دارد . این عادت آدمیزاد است هر چی تو کله اش باشد همان را می بیند فقط . پس آدم زرنگ کسی است که چیزهای خوب تو کله اش می کند . / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
اگر من بخواهم یک زن شب ، دربست بگیرم و یک آشپز دربست بگیرم و یک کلفت در بست بگیرم باور کن ده برابر برایم آب می خورد. این طوری یک خطبه ی عقد خواندم ۵ هزار تومان برایم آب خورده . کل زندگی ام راحتم .حالا خانم باید بیاورد و ببرد و دم نزند. / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
چاره ای برایش نمانده بود باید آنقدر می رفت تا مرگش را پیدا کند . همه ی ما یک جورهایی همین راه را می رویم بی آنکه بفهمیم . آن قدر باید برویم تا تسلیم شویم. بدبختی این جاست که گاهی تسلیم آدم از دور شبیه جنگ به نظر می آید./ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
احمقانه تر ین چیزهای دنیا ، شیرین تر ین چیزهای دنیا هستند . / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /....
من یک نبوغ از دست رفته ام . ١٣ سالم بود که دیپلم گرفتم .جهشی می خواندم. می توانستم کل واحدهای دانشگاه را تو عرض یک سال پاس کنم اما نگذاشتند . می گفتند باید ۴ سال حتما بیایی و بروی و هر ترم حداکثر ۲۰ واحد می توانی بگیری. با خواندن هر چیزی آن را حفظ می شوم . ظرف ۳ ماه فرانسه یاد گرفتم . گاهی با خودم می گویم اصلاً جای من کجاست؟ اگر من جای دیگری، تو خانواده ی دیگری به دنیا آمده بودم این حال و روز را نداشتم . و این کارها را نمی کردم. سرافکندهه...
مرده فروشی الان در تمام دنیا رواج دارد. مرده ها هم مثل چیزهای عتیقه اند هر چی کهنه تر شوند مرغوب تر می شوند و قیمتی تر. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود...
مرده ها بزرگترین معلمین ما هستند در صورتی که ما شاگردهای خوبی باشیم ./ محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود /...
می گویند اگر آدم بتواند جلو جلو نتیجه ی کارها و فکرهایش را ببیند دیگر خوش بخت است. در صورتی که هرچه ما می بینیم و در اطرافمان هست نتیجه ی اعمالی است که ما هنوز انجام ندادیم و هیچ وقت هم انجام نمی دهیم . اگر زرنگ باشیم می توانیم میان چیزهای تار دوروبرمان تکه های خودمان را بشناسیم . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود /...
آدمیزاد ذاتا زندانبان است. چون دوست دارد هر چه به دستش می رسد زندانی خودش کند ، خواه چیزهای گران قیمت و با ارزش باشد ، خواه یک صدای بی ارزش . این تنها راز تجارت است. /محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
اگر زندگی تمام آدم های بزرگ تاریخ را زیرورو کنی به این نتیجه می رسی که پیشرفت بشر، فقط و فقط مدیون قدرت تله ها بوده ، نه آن آدم ها یا سیر حوادث و چیزهای دیگر . چون اگر آن آدم ، تله ی آن کار نمی شد ، یک احمق معمولی سیب زمینی خور از کار در می آمد که فقط بلد بود یک جین بچه پس بیندازد و دو تا مستراح را تنهایی پر کند و بمیرد. آن تله ها از آن آدم های بی ارزش ، جواهراتی نادر درست کرده ا ند . / محمد رضا کاتب / برشی...
زیبایی، خوبی، شادی و آرامش و همه ی چیزهایی که تحت نام روشنایی می شناسیم ، قا عده ها یی هستند که ما برای سرگرم کردن خودمان و ندیدن زشتی ها ساخته ا یم . / محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
آدم صاحب آن چیزی است که خوب می بیندش و به چشمش قشنگ می آید ./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
مگر آدم تا کی قدرت دارد فرار کند؟ فرار سخت تر از جنگیدن است. / محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
وقتی آدم با خودش بدون دردسر می تواند حرف بزند ، شاید بی مغزی باشد به کس دیگری رو بیندازد و بهش چیزی بگوید و به خاطر یک جمله که گفته و شنیده آن همه زجر بکشد. / محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
تله ها ، انسان را به جاهای رفیع و بلند مثل کوه ها می رسانند . اما خیلی زود می فهمی در آن جای رفیع ، بالای آن کوه لعنتی تنها و خسته ای و داری خودت را هم دیگر گم می کنی . این طوری است که فتح آن کوه را دیگر درک نمی کنی . کسانی که عجله می کنند تا از آن کوه پایین بیایند و لذت و آرامش را درک کنند ، نه به لذت می رسند ، نه به آرامش . باید بگذاریم هر چیزی سیر خودش را طی کند. می بینی چه طور به همین سادگی همه چیز میان دست های ما تبدیل به چیزی دیگر ...
با گفتن از یک چیز یا داشتن نقشه ی راه یا دانستن در مورد چیزی ، آدم به فهم آن نمی رسد . اگر با گفتن چیزی بقیه می فهمیدنش ، همه ی دنیا الان افلاطون و ارسطو و بقراط بودند چون تجربه ی تمام آنها مقابل ماست . اما باز از ابتدا همه چیز را دانه به دانه باید لمس کنیم تا بشناسیم . مثل آدمی هستیم که بی چشم شده و باید با دست آن قدر چیزها را لمس کند تا بفهمد ش و در سرش عکسی از آن شکل بگیرد. حالا آن عکس چه قدر شبیه خود آن شی است بماند . / محمد رضا کاتب /...
آدم ها دو دسته اند یا همه چیز دنیا را تله می دانند و هزار سال تو زندان شان جان می کنند و یا هیچ چیزی را تله نمی دانند و تو رویاهای شان برای لحظه ای وجود دارند و بعد دیگر نیستند ./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
سگ ها خوش باورترین موجودات عالم هستند چون باور می کنند آدم جماعت می تواند مثل آن ها باوفا و رفیق باشد ./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
وقتی مردی یا حتا زنی از جایی رد می شود تا مدت ها یا شاید سال ها هاله و نیرویی که از او ساطع شده آن جا باقی می ماند . و همین نیروست که باعث می شود در نبود دیگران به آن ها فکر کنیم . انگار که هنوز آن جا یا در ذهن ما ن هستند . بعضی از آدم ها چنان هاله و انرژی خوبی از خودشان در اشیا ، زمان ها و مکان های خاص به جا می گذارند که باعث می شود سال ها بعد از مرگ شان ، آن ها را با آن مکان ، زمان و یا شی دوباره به یاد بیاوریم و آن ها این طوری به هم م...
نشانه های تله ها ، نشانه های خود ما و زندگی ما هستند . بی خود نباید دنبال شان بگردیم . گاهی کسانی ، آدم های زیادی را بی آن که حتا بفهمند تله می کنند . چون باعث می شوند همه چیز یا چیزهایی در چشم آن آدم بی ارزش یا بیش از حد با ارزش جلوه کند ، طوری که سایه اش روی همه چیز بیفتد. از آن به بعد آن ها آدم های خطرناکی می شوند چون چیزهایی را یا چیز مهمی را دیگر جدی نمی گیرند یا بیش از حد عظیم و جدی فرض می کنند./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کن...
بهتر است آدم وقتی جان دارد یک بار برای همیشه جلو چیزهای ترسناک بایستد. چون وقتی که از نفس افتاده ، دیگر جنگیدن بی فایده است . / محمد رضا کاتب / بریده ای از رمان رام کننده /...
آن چیزی که زن ها و مردهای بزرگ را در چشم ها بزرگ می کرد، آرزوها و قصه هایی بود که دوروبرشان زندگی می کرد . میان آتش ژاندارک را سوزانده بودند تا بلکه بتوانند آن قصه ها و آرزوهایی را که از او ساخته بودند بسوزانند . زرهش را قبل از مرگ از تنش در نیاورده بودند ، بلکه خیال ها و آرزوهایی را که به شکل یک زره خودنمایی می کرد از تنش در آورده بودند. به خاطر همین مردم پایین آن سکو این طوری جا خورده بودند و به خاطر همین بود که ۵۰۰ سال بعد دوباره آن قصه ها و آ...
ترس و فرار نشانه ی خیلی خوبی است. علامت این است که هنوز دنبال چیزی می گردی و آن قدرها هم که فکر می کنی دنبال بی چیزی نیستی . فهمیدن هر چیزی تاوانی دارد . همیشه فکر می کردم از زندگی گریزان هستم و دنبال مرگ می گردم اما تا با مرگ روبه رو شدم، چنان به دست و پا افتادم که خودم هم باورم نمی شد . دیر فهمیدم چه اتفاقی دارد می افتد . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
هر چیزی می تواند هم تله باشد هم پادزهر و نجات. بستگی به جایی که ایستادی دارد. اوهام و آرزوها، ترس های آدم را پشت چیزهای مرئی و نامرئی قایم می کنند تا ما همه ا ش دنبال گم شده ای باشیم . همه ی مان ، همه ی عمر دنبال یک چیزهایی می گردیم که ظاهراً اسمش زندگی است و اسم واقعی ا ش تله است. ذاتا آدم دنبال تله کردن خودش است. ته هر تله ای را اگر خوب بگردی چند تا چیز را می بینی . اول آن که تله های هر کسی از جنس تکه های خود آن آدم است که یک جور ناجوری به...
تله ها مثل عشق می مانند . جایی در قلب مخفی می شوند و با کرشمه ی زنی، مثل یک هیولا زنده می شوند . ما در آن زن فقط می توانیم چیزی را ببینیم که سال ها در قلب مان خواب بوده اما فکر می کنیم زیبایی آن زن است که این طور ما را محصور کرده، در صورتی که زیبایی و نوری که در آن زن می بینیم مال خود ماست واو فقط باعث دیدن تکه ای از ما شده ./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
آدمیزاد ذاتا زندانبان است. چون دوست دارد هر چه به دستش می رسد زندانی خودش کند ، خواه چیزهای گران قیمت و با ارزش باشد ، خواه یک صدای بی ارزش . این تنها راز تجارت است....
بشر عجول تر ین و در ضمن ناآگاه تر ین شیئی است که جهان تا به حال به خودش دیده . جادو ، سحر و قسمت نامرئی و شر روح و جهان، اصل تله ها هستند. اشیاء ، مکان ها و همه ی چیزهای مرئی که باعث تله شدن ما می شوند ، فقط ایجازهایی برای بیان بهتر قسمت نامرئی تله ها و آدم ها هستند . چون نامرئی هستند مجبوریم به بهانه و اسم چیزهای مرئی آنها را قابل مشاهده کنیم . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
شماره های معکوسی که ابتدای فیلم ها می آیند ، بزرگترین معنی ای هستند که بشر تا به حال نمونه اش را توانسته بسازد . چون زندگی مان را در کوتاه تر ین زمان و به کامل تر ین صورت بیان می کنند. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
بعضی از تله ها با بو کردن .... لمس کردن یک اثر هنری یا بدن یک انسان یا یک چیزی که برای تو پرارزش است به کار می افتد . ظاهراً آن ها ممکن است یک چیز ساده و معمولی باشند اما می توانند در دستهای تو به چیزی عظیم یا خطرناک تبدیل شوند . کم نیستند مردان بزرگی که برای به دست آوردن یک زن ، یک شهر یا حتا یک چیز ساده ، خون ها ریختند . آن فکر ، آن لمس و نگاه ، آن قدرتی که پس آن شی است کاری می کند که تا آخر عمر تحت سلطه ی آن موهوم باشند ./ محمد رضا کاتب / ...
او مرده بود اما دندان کرم خورده ی جلو ش تو عکس می گفت هنوز وجود دارد و زنده است و جایی همان اطراف است. به خاطر کرم خوردگی دندانش هم بود او زنده بود هنوز . چون آن کرم خوردگی دندان چیزی از جنس زنده ها بود. یک چیزی از جنس فیلم ها و اشیایی که آدم ها از خودشان به جا می گذارند . و این طوری بود که من تله ی عکس انداختن شدم . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
شاید یکی از سخت ترین کارهای دنیا این باشد که آدم بخواهد انتخاب کند از او چه بماند و چه نماند . چون زمان معنی و ارزش چیزها را عوض می کند و تو می خواهی برای کسانی که در آینده هستند چیزی از خودت جا بگذاری . چیزی که برای آن ها هم همان قدر بزرگ باشد. فکر کن به اندازه ی چند تا عکس یا یک حلقه فیلم فقط در آینده جا برای تو باشد و تو بخواهی عصاره ی زندگی و خودت را تو این فرصت کوتاهی که بهت دادند بیان کنی و به یادگار بگذاری . آن جاست که آدم مخترع دستگاه ه...
تمام علومی که ربط به روان آدم دارند می خواهند یک جوری نزدیکی و دوری تو را به واقعیت نشان بدهند . در صورتی که واقعیت شبیه تر ین چیز به هیچ می ماند و خط کش خوبی برای اندازه گیری نیست ./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
سال هاست که فقط از میان برها رفتم و به جای این که زودتر به مقصد برسم همیشه دیرتر رسیدم چون عجله ا م باعث شده نتوانم مزه ی آن همه جشنی که سر راهم بوده بچشم. دیر فهمیدم تو زندگی میان برها همیشه راه را نزدیک نمی کنند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
می گویند زیبایی باعث یک جور لذت است . در صورتی که زیبایی فقط باعث بیان بهتر است./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
میوه را نباید مجبورش کرد بیفتد چون هنوز کال است . باید آرام آرام آفتاب و باد حوادث و زمان رسیده ا ش کند . حتا حشرات و کرم ها هم میوه های رسیده ی درخت را انتخاب می کنند. این در زندگی آدم ها هم وجود دارد. بهترین میوه های زندگی ما همیشه نصیب حوادث و حشرات فکرمان می شود . آن وقت ما فکر می کنیم از حشره ها عاقل تریم چون علم و دانش داریم . کاش علم ما به زندگی به اندازه ی یک حشره بود. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
شاید بزرگترین عیب تنهایی های طولانی این است که وقت بیشتری داری تا خودت را ببینی و وقتی نمی توانی مقابل دیگران آن خودی را که پیدا کردی باز ببینی درد می کشی ، انگار که تو بدترین زندان دنیا زنجیرت کردند ./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
در ریاضیات علامتی هست به نام تهی . گاهی خالی شدن و خالی بودن با آرامش همراه است و گاهی با بی قراری و ناآرامی . در این تهی راز آرامش و عشق و زیبایی و همه ی چیزهای خوب زندگی را می شود پیدا کرد . عجیب آن جاست که میلیاردها بار توسط میلیاردها نفر تا حالا کشف شده و باز توسط کس دیگری کشف می شود و هربار انگار بار اولی است که در جهان کشف شده . کشف بعضی از چیزها برای دومین بار حتا آنها را بی اهمیت می کند ولی این تهی جزء آن چیزهایی است که هر روز توسط کسا...
چرا یک آدم باید به حرف های تاریکی کسی گوش کند؟ هر چه نباشد حرف های تاریکی آدم با حرف های روشنایی اش خیلی فرق دارد. میان تاریکی آدم بیشتر شبیه خودش است تا دیگران و این خیلی ناجور است. فکر می کنم دیوانه خانه ها پر از آدم ها یی است که نمی ترسند حرف های تاریکی شان رابقیه بشنوند. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...