شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مثل یک تک درخت بی حاصلدر کویری همیشه تنهایمجای آنکه بِخُشکم از ریشهزخمی از ضربه های بیجایممثل گنجشک خسته ای هستمبا دو بال شکسته,بی امّیدهیچ کس با خبر نشد حتّیکه چه آمد به روز پرهایمشیشه ای با تنی ترک خوردهآسِمانی بدونِ خورشیدمیک زنم از تبار سیمین هامیچِکد درد از سراپایمرانده ام از بهشتِ آرامشبا فریبِ نگاهِ زیباییآنقَدَر آدمند این مردم!!!که گمان میکنند حوّایمسنگسارم نموده هر لحظهدست ناپاک تهمت مردممن نه ...
غرور لعنتی شد پایِ رفتن,گرچه میدانمدرون جاده های بی سر و ته,بی توحیرانممنم آنکه برای عشقهای دیگران شاعر شدم امّاخودم یک مصرعِ بی وزن,در اعماق دیوانمشبیه شهریارم,شاعری عاشق بدون توجوانی رفته و پیرم، ولی نشکست پیمانمشکوفایی نخواه از من,خزان زد شاخه هایم راشبیه \باغ بی برگی\میان ماه آبانمبه جان شانه هایت,شانه هایم تا که میلرزدبه جای شانه های تو سری دارم به دامانمفدای چشم تو,اشک و \غروبِ مردمکهایم\سزاوار عذابم من که با...