پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از چپ و راست بلا پشت بلا می آیدو شگفت این که فقط بر سر ما می آید...
اگر دنیا فقط "رویای" تلخی مشترک باشدکنارت بی گمان شیرین ترین "کابوس" بیداری ست.....
بی روسری بیا که دقیقا ببینمتاما به گونه ای که فقط من ببینمتبا تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشتحتی اگر که در صف دشمن ببینمتنزدیک تر شدی به من از من به من که منحس کردنی تر از رگ گردن ببینمتمثل لزوم نور برای درخت هاهر صبح لازم است که حتما ببینمتحس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباددر شکِ بینِ ماندن و رفتن ببینمت...
پاییز رسید و خبر از مهر لبت نیستدر کوچه ی بن بست، صدای قدمت نیستپاییز، هوای تو به سر می زندم بازافسوس که دیوانه، هوایم به سرت نیستپاییز فقط با تو قشنگ است عزیزمبانو تو چرا قصد دگر آمدنت نیستدر باغ خزان کرده ی پاییزی قلبمجز یادی از آن رنگ گل پیرهنت نیستمن مثل درختی که خزان کرده ز عشقتگویا که تو هیزم شکنی و تبرت نیست...
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیستای عشق ستاد انتخاباتت ، کو ؟...
باید تو را همیشه به دقت نگاه کردیعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کردخاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو راوقتی که آفرید چه مدت نگاه کردهر دو مخدرند که بیچاره می کنندباید به چشم هات به ندرت نگاه کردهر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شدفرقی نمی کند به چه نیت نگاه کردعارف اگر برای تقرب به ذات حقزاهد اگر برای ملامت نگاه کردتو بی گمان مقدسی و کور می شودهر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد...
مثل لزوم نور برای درخت هاهر صبح لازم است که حتما ببینمت...