جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
خشک بودم در کویری از نیاز می شدم تکرار در بغضم و باز...دردهایم اشک می شد در نماز روزها با مرگ... شب ها شعرسازحکم صادر کرد چشمانت به نازباتو شد دنیای من، مشمول عشق!ناز لحنت برد هوشم را و بردراستش دل در دلم یک لحظه مردآن نگاهت کار بر دستم سپرد!عطر اعجازی مرا در خود فشردتیر احساست به قلبم تا که خورد...آمدی ای بهترین مسؤل عشق!وسعتم از باغ و گل آکنده شد عشق در آئینه ها بالنده شدشعرهایم روشن از آینده شددردهایم در کنارت...