زندگی همینه؛ بالا داره، پائین داره. سختی داره ولی باور کن آسونی هم داره. یه وقتایی از غم گریه ات میندازه ولی یه وقتایی اشک شادی و شوق روی گونه هات می شونه. زندگی همینه؛ خودش زخمت می زنه، خودشم درمونت می کنه! یه موقع هایی غم ریشه می زنه...
عشق چیزِ عجیب و غریبی نیست عشق همینه که تو ولو شی رو کاناپه و من از تو آشپزخونه ازت بپرسم : " عزیزم ، قهوه میخوری یا نسکافه؟! " و تو با صدای مردونه ت که حسابی آرامش توش موج میزنه بگی : " نسکافه میخورم ... دستت درد...
زمستونِ امسال با کی برف بازی میکنی؟ کجا برف بازی میکنی؟ اصلاً برف بازی میکنی؟ زمستون امسال هر جا و با هر کی برف بازی میکنی ، فقط به مسیر گلوله هایی که سمتت میاد دقت کن و خوب جا خالی بده! همونجوری که از کنار من جا خالی دادی...
یه وقتایی به سرم میزنه ناغافل بیام سر وقتت ... همونجایی که داری بیخیال از تو کوچه رد میشی ، بپیچم جلوت و محکم بغلت کنم ... هیچی نگم ... کاشکی توام هیچی نگی ... کاشکی یه کم مهربون باشی و با دلم راه بیای ... دستاتو دورِ کمرم تاب...
همیشه تو تصوراتم مرد با غیرت مردی بود که اگه یه نفر چپ بهم نگاه میکرد، عربده میزد و حکم مرگِ طرفو صادر میکرد اگه یه تارِ موهامو مردی جز خودش میدید سرم داد میزد: بپوشون اون لامصبارو... اگه مانتوم یه ذره کوتاه بود دعوام میکرد و مثه پسر بچه...
باید به خودم بیایم ، بلند شوم از روی خاکسترِ خاطراتِ کهنه ات ؛ باید دستی به سر و روی خانه بکشم ... یک وجب خاک روی همه چیز نشسته است ! باید رنگِ پرده ها را عوض کنم ، تو رنگِ تیره را دوست نداری ، باید رنگِ پرده...
بودنت مثلِ گذاشتنِ پاهای خسته و تب دارم در آبِ سردِ رودخانه است ؛ همانقدر دلچسب ، همانقدر لذت بخش ، همانقدر دوست داشتنی ...
محکم بغل بگیر مرا تا که بگویم به همه او فقط جان من و یار من و مال من است ...!