پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چه کیفی میداداگر من شاگرد نانوا بودمو تو نزدیک افطاربا لباس های رنگی در صف نان می ایستادی.هرچند که صف بر هم میریختدست و بالم را میسوزاندمو از اوستای نانوا بدو بیراه میشنیدماما همه ی اینهاارزش آن لحظه را داشتکه در اوج شیطنتبه بهانه ی گرفتن پولدستان ظریف ات را لمس میکردم.عزیزم یک درصد هم فکر نکنبدون نوبت تو را راه می انداختم..عمرا !نه اینکه اهل عدالت و این ها باشم...نه!اصل اول نگاه کردن در چشمان توستکه از نان های س...
نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد...