سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بیچاره من که با خنده هاش می گریم .حجت اله حبیبی...
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد...
نه که چشمان تو سرشار محبت باشدمنِ بیچاره ز بیچارگی ام عاشق آنها شده ام !...
هیچ چیز نباید به تو تحمیل شودحتی بارانی که پوشیده ترین لباس توستو من بارهای بارعریانی ام را در آن دیده امغم را بیچاره می کنماگر بی خبر جلوی راهت را بگیردو بیزارت کند از زیبایی اتغم نباید خودش را تحمیل کنداگرچه قدیمی ترین دوست من استو من بیشتر از شادیبه او اعتماد دارم...
الا ای دختر مرا بیچاره کردی میان قرتیان اواره کردی تو که حال زلیخا را نداشتی چرا پیراهنم را پاره کردی...
بازار قم از نقل لبت رو به کسادیستبیچاره نکن حاج حسین و پسران را.....
هیچ عاشقیبیچاره تر ازعاشقی نیستکه هم گول می خوردهم عشق می دهدهم تنهاست...
هیچ عاشقی بیچاره تر ازعاشقی نیستکه هم گول می خوردهم عشق می دهدهم تنهاست......
دلهره شنبه در دلم است !آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مسالههایی سخت میگوید، از تاجرهای فرشفروش، روغنفروش و پارچهفروش ...هیچ وقت نمیگوید حمالی بوده که فلان مقدار بار برداشت، زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت میشست ...همیشه میگوید تاجری بود که ... روغنفروشی بود که ... آهنفروشی بود که ... اگر از بیچارهها مساله بگوید سادهتر است؛ چون بیچارهها پول و داراییشان کم است و مسالهشان زود حل میشود !ما چه گناهی کردهایم که پول...
نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد...
تاکهازجانبِمعشوقهنباشدکششیکوششعاشقبیچارهبهجایینرسد...
تو که نیستیاحساس کودکی را دارمکه موقع یارکِشی؛هیچکس برای بازی انتخابش نکرده!همانقدر مظلومهمانقدرتنهاهمانقدر بیچاره ...
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفتاز غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد...
داره میسوزه دلم واسه خودم آخمن بیچارههنو اسمت میادمیلرزه دلماسم تو چی داره...
بازار قم از قند لبت رو به کسادی استبیچاره نکن حاج حسین و پسران را...
گر چاره توییبیچاره منم جآنا...
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!...