پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ولنتاین بهانه ایستبرای کسانی کهدنیایشان خالی از شاملو و فروغ استنه برای منکه هر روزِ خدابهانه میتراشمتا از حادثه ی چشمانت شعر بگویمنه برای منکه مُهر دوست داشتن اتدر تمام صفحات تقویم امحک شده استعزیزم ولنتاین ات مبارک!اما بهتر است بدانیدر دنیایی که من زندگی میکنمتمام روزهامتعلق به توستحتی روز تولدمحتی روزی که نگاهم رابرای همیشهاز بی مهری های اهل زمین میگیرم...
چشمانِ خیسَ ت را می بوسم نازنین ؛دلواپسِ آینده نباش !این شب ها می گذرد و می رسدروزی که در آغوشِ هماز سرِ شوق ،گریه سر می دهیم....
اگر مدعی هستید که دوستش داریدنمیخواهد کار خارق العاده ای بکنیددر دنیای شلوغ امروزکه هیچ کس حوصله ی هیچ کس را نداردگوش شنوای حرف هایش باشیدآدم گاهی دلش میخواهدبدون اینکه خودش را سانسور کندبی پروا حرف بزندبرای کسی که قضاوت کردن بلد نیست...
خانومتو را باید کمی بیشتر دوست داشتکمی بیشتر از یک همراهکمی بیشتر از یک همسفرکمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!تو را باید...اندازه تمام دلشوره هایتاندازه اعتماد کردنتزن شدنتتو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزندبا تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشتتو را باید همانند یک هوای ابرییک شب بارانییک آهنگ قدیمییک شعر تمام نشدنیهمانند یک ملودرام کلاسیک عاشقانه فرانسویهمانند یک آواره عاشق دوست داشت!تو را باید هنگ...
شعرترین حرفِ یک مردهمان دوستت دارم است!در آن نیمه شبی کهتکیه بر بازویش خوابیده ایو همزمان با مرتب کردن موهایتبه زبان می آورد......
مارادونا هم که باشی باید یک روز دنیا را برای همیشه بدرود بگویی!مرگ بسیار اتفاق مقدسی استمثلا اگر مارادونا می دانست که جاودانه است و قرار نیست یک روز عمرش تمام شود به نظر شما این همه تلاش می کرد برای فوتبال؟خود شما چطور؟ زندگی معنایش را از دست نمی داد اگر مرگ نبود ؟همین باور به نقطه پایان است که باعث می شود آدم چیزی به نام عمر را غنیمت شمارد.درکِ مرگ است که موتور محرک می شود برای زیستن.البته که باور به مرگ، چگونه زیستن را توی آدم می...
چه کیفی میداداگر من شاگرد نانوا بودمو تو نزدیک افطاربا لباس های رنگی در صف نان می ایستادی.هرچند که صف بر هم میریختدست و بالم را میسوزاندمو از اوستای نانوا بدو بیراه میشنیدماما همه ی اینهاارزش آن لحظه را داشتکه در اوج شیطنتبه بهانه ی گرفتن پولدستان ظریف ات را لمس میکردم.عزیزم یک درصد هم فکر نکنبدون نوبت تو را راه می انداختم..عمرا !نه اینکه اهل عدالت و این ها باشم...نه!اصل اول نگاه کردن در چشمان توستکه از نان های س...
ما انسان ها گاهی دیر قدر همدیگر را میدانیم!وقتی یک نفر را از دست میدهیم تازه یادش میکنیم، خوبی هایش از جلوی چشمانمان میگذرد، مینشینیم خاطراتی که با او رقم خورده را مرور میکنیم، غصه میخوریم، بغض میکنیم و با خود میگوییم کاش بودی، کاش به همین راحتی از دست نمیدادمت.خلاصه کنم رفیقاگر خواستی به کسی بی مهری کنی،یک لحظهبا خودتبه نبودن اش فکر کنبه نبودن اش برای همیشه....
امروز را در همین امروز زندگی کنهیچ معلوم نیستفردایی که بخاطرشلحظاتت را در نطفه خفه میکنیهمانی باشد که دلت میخواسته!آدمیزاد هیچ گاه مقصدی ثابت نداشتهمدام در تلاش برای رسیدن استاما قبل از اینکه برسدمقصدش را تغییر میدهد!و در این میان انقدر عجله داردکه زیبایی های مسیر را نمیبیند......
دلتنگی ساعت و لحظه سرش نمی شود جانِ دلمجمعه برای منتمام آن لحظاتی ست که از تو بی خبرمتمام آن لحظاتی که حالم را نمی پرسیتقویمِ روی میزغروب جمعه را نشانم می دهدهمین دیشبامروز صبحهمین حالاهمین حالا که تصویر چشمانت رهایم نمی کند؛مغرور اگر نبودیمی گفتی که کودک دلتنگ ابروهایتنوازش انگشتانم را می خواهدو دختر بی تاب گونه هایتبوسه هایم را طلب می کند...
غلت میزند روی شانه ی سمت چپنوک دماغش میخورد به نوک دماغممیخندد...چشمانِ بدونِ آرایش اش برق میزندنفس گرم اش میرسد به لبمموهایش را کنار میزنمموهایش را نفسِ عمیق میکشماز پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اشآبِ دهانش را قورت میدهدمیگوید لطفا قصه بگو برایممیگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!میگویم چشمانتسرش را کج میکند و میگوید همین؟!میگویم تمام قصه چشمان توستدر آغوشم میگیردانگار که باران به زمین رسیده باشد......
پاییز بارش را زمین گذاشتو چمدانش را گشودالبته که می دانی سوغاتی اش چیست؟برای همین خواستم بگویمشعر وُ شال گردن ام را همیشه همراه خودت داشته باشتا سرمای استخوان افکنِ دلتنگیبه انزوایِ روزهایت نفوذ نکندپاییز است، مراقبِ تنهایی ات باش....
خوابیدن در آغوشِ یار خیلی کِیف میدهد اما بیدار ماندن پا به پای دلبری که خوابش نمیبرد، دل ضعفه ای ست که جان در جانِ آدم نمیگذارد!اینکه از خوابت بزنی و او با دیدن تو فکر کند تمام دنیا بی خواب شده اند، حالی ست لاتوصیف!خب طبق قانون سوم نیوتون هر عملی عکس العملی دارد!وقتی یار لب نزدیک می آورد، بوسیدن وظیفه میشود!و هنگامی که آغوش باز میکند، چاره ای جز بغل کردن نمی ماند...و اگر که بیخواب شود راهی جز بیدار ماندن نیست......
هر اعتیادی را ....می توان ترک کرد...اما بیچاره مردی ...که به خوابِ....روی شانه های زنی ...عادت کرده...اوج بی تابی ...آن هنگامی ست...که لابه لای بی خوابی هایش...هوس نفس کشیدن گیسوانش به سر بزند...!...
تو را باید کمی بیشتر دوست داشتکمی بیشتر از یک همراهکمی بیشتر از یک همسفرکمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!تو را باید...اندازه تمام دلشوره هایتاندازه اعتماد کردن اتتو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج می زندبا تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشتتو را باید همانند یک هوای ابرییک شب بارانییک آهنگ قدیمییک شعر تمام نشدنیهمانند یک ملو درامِ کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسویهمانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!تو را باید هنگامی که...
یه لحظه صبر کن رفیق،لا به لای شلوغی و کلافگی و سخت گرفتن های زندگیخواستم یه چیزی بهت بگم!یه نگاه به پشت سرت بندازمثل همه ی روزایی که گذشتاین روزا هم میگذرهخواستم بگم حواست هست دیگه؟!ما یک بار زندگی میکنیمحالا ادامه بده ادامه بده...
قول داد کهامشببه خوابم می آیدحالااز شوقِ اینکه قرار استدر رویا ببوسمشخوابم نمی برد......
پنجشنبه ها را باید چای دم کردتلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مستباید از تو نوشتباید آرام گونه ات را بوسید....
همه را کنار گذاشته امتو را کنار قلبم...
پنجشنبه را باید چای دم کردتلفن را کشیدپرده را بستخاموش و کم نور و مستپنجشنبه را باید رو به روی هم نشستباید از تو نوشتباید آرام گونهات را بوسید...
از آن ساعتی که فهمیدم ،دوستم داری ؛هر لحظه در دلم رخت میشویند !...