سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دو ادمیم و دو عالم پر از تضادو تفاوتببین که ساخته شد از گلایه هامون بت!نفس به حبس رسیده،میون سینه ی منبه شام تیره رسیده کلافِ کینه ی من ...نه عشق شکل خودش بوده نه هم آغوشیببین که مُرده وجودم ، در اوج مدهوشی !به هندسه ، که دُچارِ عدد به اعدادهمنی که صِفر شدم، پاسخم فقط "داده"من و تو جمع دو تا ضلع نامساوی نحستبادل دو غریبه ، ورودِ ناشیِ بحث...به ضرب و شتم میون دو بوسه از لب هاتضاد و ترس و توّهم، تشنّج شب ها...
گره می زنم سبزه ھاتا بماند عاشقی در اینجاو قسمت را به رود می سپارم گفته باشم منتظر باش!به تو می رسدھمه چیزم مال تو ست حتی من برای تو...سیزده را به در کردمتا نحسی میان من و تو بدرود بگویدمثل سبزه بر زندگیم سبز باشکه با تو ھمیشه بھار است برایم عیدی می آورد...کنارم باش! تو که باشی ، ھیچ روزی نحس نیست......
همه می روند به باغ، سیزده به در کننداز بد و آفت و شر، به صحت گذر کنند !چون که از نگاهشان، نحس و نامبارک استسیزده! و باید از، این عدد حذر کنند !سیزده مثل من است! بدشگون و بدبیاربی گناه به چشم بد، سوی او نظر کنند !من و این عدد فقط، جرممان بخت بد استتا که می رسند به ما، فکر بد به سر کنند !وای از این خیال بد، که به ناروا برندهرچه و هرکه بود، ریشه اش تبر کنند...
سیزده برای تو نحس استتو تمام خیابان ها را می بندیمن پیاده می شومو در پیاده رو سکوتم را در چشمانت فرو می کنمتا بودنم را بپذیری...