سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نه! /درست گمان کردی! /برایت غریبانه آشنام/کمی کنار بزن برف ها را /منم! /همان مترسکِ قدیم /که زمستانِ نبودت /از او /یک آدم برفی ساختآرمان پرناک...
امروز از کنار یک غریبه رد شدم اسمش، تاریخ تولدش، غذای مورد علاقش، رازها و ترس هاشُ می دونستم،حتی دوستش هم داشتم، جالب بود ارس آرامی...
ندونسته دلمو به غریبه سپردم!اون غریبه رو ساده شمردمگولِ چشم سیاهشو خوردم!رفت از این شهر که دلم رو به خون بکشونه!جون من رو به لب برسونهجای دیگه آتیش بسوزونه!ندونستم که غریبه هر چی باشه یه غریبست!_برشی از ترانه...
غریبه گرچه شرحه شرحه کرد قلب ماراوای از آن روز که بچرخد چرخ دوران کوثرنجفی...
غریبه، شدی بامنمیدونم چرا هنوز میخوامتبا این که تو رفتی هرجا که باشی میام سراغتتو از من گله داریبگو، بگو آروم نداریبگو چشماتو ببند میام به خوابت…_برشی از ترانه...
راستی به این فکر کردی که چی میشه یهو غریبه میشیم؟ با خودمون، با احساسمون، با قلبمون،با عطری که همیشه میزدیم، با گلی که همیشه میخریدیم و آهنگی که همیشه گوش می کردیم یا بهتر بگم با آدمی که شاید یه روزی تنها دلیل برای بیدار شدن از خوابمون بود!چی میشه که دیگه قَبل برامون تکرار نمیشه؟! چیکار میکنیم با آدمی که پر رنگ ترین نقش رو تو زندگیمون داشته و الان هیچ کجای دنیامون رو رنگی نمیکنه؟چی میشه برای همدیگه آشنا ترین غریبه میشیم؟!✍سارا عبدی...
شاید اندکی بعذ در گذر جاده هابی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم: آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود......
هر پنج شنبهبر سر مزار خاطراتتشعر خیرات می کنمو فاتحه ای می خوانم برای عشقو برای تویی کههمیشه با شعرهایمغریبه بودیمجید رفیع زاد...
تا اومدم بجنبم، رفته بود.همچین تو بیخبری رفت که وقتی فهمیدم خیلی دور شده بود.هر چی سعی کردم که بگیرمش، نشد که نشد.مثل غریبه ها شده بود باهام حرف نمیزد.خودمو میگم بابا، همونی که منو ترک کرد..تو سر و صدای کوچه و بازار غرق شده بودم که تنهام گذاشت.خالی شدم، از تو پوشالی شدم.همش بیرون بودم، آخه کسی تو خونه نبود که برم پیشش بشینم و یه چایی بزاره جلوم و باهام هم کلام بشه.از وقتی رفت، آواره شدم.به جون خودش که برام خیلی عزیزه، اسیرمون ...
کاش نگاهمدر تو گره نمی خوردو کشتی آرزوهایمکنار ساحل چشم هایتهرگز پهلو نمی گرفتدستم به جزیره ی آغوشت نمی رسیدو هیچ شبی با صدای نفس هایتبه خواب نمی رفتمکاش غریبه ای بودم برایتکه بعد از رفتنتاینگونه بی تو بودن رااحساس نمی کردممجید رفیع زاد...
و من چندین تا منممنی که منعطف است، مهربان است و دلسوزمنِ دیگری که سرد است، بی تفاوتی در خونش جریان دارد و خنثی.منِ قاطع و محکم که حرفش یکی ست.اما از همه غریبه تر منِ ناآشنایی است که دلتنگ می شود! شکننده است و کم صبر همان منی که چونان کودک خردسالی بهانه گیری می کند.همانی که از تمام من های دیگر کم رنگ تر است کم تکرار تر و بی سر و صدا تر. اما امان از زمانی که آواز هستی سر می دهد. آغاز می شود. پررنگ می شود. تکرار می شود و پر سر و صدا. آنگاه...
غریبهتحمل کن نگاهم را غریبهسکوت و بغض و آه م را غریبهدلم تبعید به چشم تو شد آهنفهمیدم گناهم را غریبه...
مرا که غرق در تماشای گنبدهای فیروزه ای بودم به آسمانی فیروزه ای تری برد آن غریبه... چگونه ؟گفت اعجاز خدا را می بینی ؟! من از خدا خواستم باز امروزم که رنگ دلتنگی گرفته یک فراموشی یهویی مثل همان روزی که تو را دیدم، غرق در هنر دست بشر بودی و من غرق در تو شدم، برایم تدارک ببیند ..که باز تو را همان لحظه به من نشان داد ...باورت بشود یا نشود در اعماق وجودم تنها این لحظه به هیچ چیزی فکر نمی کنم...کاش تو هم ......من در دلم گفتم کاش کسی هم در ...
بازیگر هر نقش و نگارم شده ایآوای خوش تار و سه تارم شده ای دیروز غریبه ای که از راه رسید امروز همه دار ندارم شده ای...
غریبه ای غریب که موج می زند به بحر ابیاتطالب تکه شعری، پناهی، تکیه گاهی، آغوشیارس آرامی...
گاهی نوشتن سخت میشود و از تو نوشتن سخت تر .. نمیدانم باید از چه بنویسم از تکرار غریبانه این روزها یا از حس های ضدو نقیض درون قلبم .. محبوبِ روزهای دورم میخواهم برای تو بنویسم .. از نبودنت نگویم که دردش رسیده به مغزواستخوانمان .. یا از بی اعتمادی و حس های بدی که ازخودت به جا گذاشتی .. از تصویر خوب درون ذهنم از تو که روز به روز خراب تر و کم رنگ میشود هم نگویم .. نمیخواهم بگویم آمدنت .. ماندنت .. بودنت در زمان هر چند کم اشتباه بود بلکه تجربه تلخ و ...
خیلی وقت بود ؛ که حال و هوای روز هایش خاکستری بود .تمام عواطف و احساساتش را درست در میان جیغ و فریاد های سوختم سوختمش در آخرین روز زندگی اش جا گذاشت .حال قدم زدن در خیابان امری دردناک بود همان جایی که در مقابل نگاه های ترحم آمیز مردم سرش را پایین می انداخت ، اما چیزی که آزارش می داد برق رضایت در چشمان دختران هم سن و سالش بود ، زمزمه های مسخره شان روحش را تکه تکه می کردند «دیگر زیبا نیست ، صورتش در اسید سوخت ، جوانیش به باد رفت »کاش می توانس...
یه وقت زشت نباشه که....به هوس یه غریبه میگیم ؛عشقولی به دلواپسی مادر میگیم؛ گیر دادن!...
از کنارم رد شدی، نشناختی منو. انگار غریبه بودم برات. بودم؟ حتما دیگه..سربرگردوندم رفتنت رو ببینم، نه؛ که جانم می رود نه، همون روزی که رفتی جونمم گذاشتم کف دستام، دستتو گرفتم که بره توو دستاتت، تو رگات، جون ِ من تو رگای تو ..قشنگه نه؟دستات رو سفت گرفته بودم، سفت گرفته بودم شاید بمونی، شاید دلت بشناسه منو دوباره،آخه می گن دست ها حافظه دارن، خاطره ها رو میون اون خط های ریز و درشتشون قایم می کنن، فکر کردم یادت میاد، فکر کردم دوسالی که می ار...
دو ادمیم و دو عالم پر از تضادو تفاوتببین که ساخته شد از گلایه هامون بت!نفس به حبس رسیده،میون سینه ی منبه شام تیره رسیده کلافِ کینه ی من ...نه عشق شکل خودش بوده نه هم آغوشیببین که مُرده وجودم ، در اوج مدهوشی !به هندسه ، که دُچارِ عدد به اعدادهمنی که صِفر شدم، پاسخم فقط "داده"من و تو جمع دو تا ضلع نامساوی نحستبادل دو غریبه ، ورودِ ناشیِ بحث...به ضرب و شتم میون دو بوسه از لب هاتضاد و ترس و توّهم، تشنّج شب ها...
امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد:"کجایی ؟!"دلم هری فرو ریخت،مدتها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم!چه فرقی می کند کجای دنیا نشسته باشی؟! مهم این است که یک نفر هست که کجا بودن تو برایش مهم است!شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید دلم برایت تنگ شده و به جانم نق می زند بیا دیگر...و همه ی این حرف را خلاصه کند در " کجایی؟! "داشتم به همین چیز ها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد:ببخشید اشتباه فرستادم!!برایش نوشتم:م...
یقین دارم هرکسی در زندگی اش حداقل یک بار کاری را که دوستش ندارد به اجبار انجام داده استو میدانم هرکسی طعم گس اجبار را چشیده است،یکی مجبور می شود رشته ی درسی اش را برخلاف علاقه اش انتخاب کندیکی مجبور میشود در شغلی که دوستش ندارد مشغول به کار شودیکی مجبور میشود با کسی که دوستش ندارد ازدواج کند...به هر اجباری اگر تن داده اید به آخری ندهیدلامذهب نمیدانید چه دردیستگرفتن دست های سرد و بی روحنمیدانید چه دردیست هم آغوشی با یک غریبه...خن...
توی ذوق دیگران نزنیم، به هم ضدحال نزنیم این طور همدیگر را آزار ندهیمتاحالا هیچ موردی در تاریخ بشریت ثبت نشدهکه کسی گفته باشد: از بس خوب ضدحال میزنهو ذوقم رو کور میکنه عاشقش شدم!عاشقش موندم!هر بار که این کار را می کنیم آدم های دور و برمانیک قدم عقب می روند، یک قدم دورتر می شوند...و اندک اندک آن قدر دور که با هم غریبه می شویمآدم ها که دور شدند دیگر سر جای اول برنمی گردند. آدم ها کِش نیستند.. ....
عاقبت یک روز هم یک جای دنیا از کنار هم می گذریم. وانمود میکنیم ندیده ایم. نشناخته ایم. نخواسته ایم. دور می شویم. دو نهنگ غمگین، گم شده در اقیانوس غریبه ها...سهم ما همین رد شدن است عزیزدلم...همین نداشتن است...|حمید سلیمی|...
هنگام رفتنت،جانم به چمدانت سنجاق شده بود!قدم های سنگین ات،نیمی از من را به همراه خود کشاند!و نیمِ دیگرم نیزدر سکوتی سرد و غم انگیزاز بین رفت!از زمانی که فقط یک ناماز تو برایم باقی ماند،ضربان قلبم ضعیف و ضعیف تر شده تابا ریتمِ عشقِ قلبِ دیگری هم نواز نشود!آغوشم مکانی دورافتاده شده،تا مبادا غریبه ای در آن خانه کند!اکنون روزهای من،در هاله ای از تاریکی فرو رفته اند.و یادت در این جولانگاه،آشکار تر از هر چیز دیگریست.ت...
آدم که دلش بگیرد،دردش رابه کدام پنجره بگویدکه دهانشپیش هر غریبه ای باز نشود..!؟...
آغوشتامن ترین پناهگاه من است بازوانت را به تن هیچ غریبه ای نسپار...
بابام همیشه میگفت این مردُم وقتی منفعتی براشون نداشته باشی باهات غریبه میشنهیچوقت حرفشو جدی نگرفتم تا اینکه یارانمونو که قطع کردنتو خیابون بهش سلام کردمگفت ببخشید به جا نیاوردم شما؟...
به نام خالق اونمیدونم آخرین باری که با غرور غیر قابل نفوذم به یک نفر نگاه کردم کی بود..اصلا غرور چه بود؟؟آره..کی فکرش را میکرد.چه کسی فکرش را میکرد قراراست منی تازه متولد شود.غرورم را از تن کندم.آن را تا زدم و کناری گذاشتم.فرصتی به خود دادم و جامه ی عاشقی به تن کردم.چشمانی که بی احساس بودن در آن ها موج میزد را بستم.مکث کردم..و سپس آن هارا پر حرارت باز کردم.به دستان خودخواه و مستقلم نگاهی انداختم..برایم غریبه بودند.آن هارا شستم..باز هم شستم.خشکش...
اگر زنی را دوست داری...کمی بِترس...زنی که وسطِ عاشقانه هایش...یکباره باتو غریبه می شود...همیشه دل به دیگری نداده...می خواهدببیند...حالا که نیست...آیا تو برای ازدست دادنش...می ترسی یا نه !...
غریبه است، هر کسی جز تو در حوالیِ من.....
این روز هاشبیه عطسه ای شده امکه می خواهی بیاید و نمی آیدشبیه خاطره ای دورو تو آنقدر بزرگیکه با اتفاق های کوچک غریبه ای...
غریبهسیگارت را حوالی دل منآتش مزنپس از واپسین عشقتنم پر از باروت است !...
تا به امروز با غریبه های زیادی روی جدول خیابان نشسته ام. با پیرمردی که قرص های قلبش را فراموش کرده بود و نفس نفس می زد، با پیرزنی که حوصله اش سر رفته بود و به تماشای ماشین های گذری و عابرین پیاده نشسته بود، با دختر جوانی که اشک می ریخت و توی کیفش پی دستمال کاغذی می گشت...از کی شروع شد؟ کی تصمیم گرفتم از کنار هیچ آدمی بی تفاوت عبور نکنم؟ سی سال پیش از دانشگاه برمی گشتم خانه، مرد جوانی روی جدول پیاده رو نشسته بود، دستش روی قلبش بود و هی آن را فشار ...
بابام همیشه میگفت این مردُم وقتی منفعتی براشون نداشته باشی باهات غریبه میشنهیچوقت حرفشو جدی نگرفتم تا اینکه یارانمونو که قطع کردنتو خیابون بهش سلام کردمگفت ببخشید بجا نیاوردم شما ؟...
به هم نمیڔسیماݥا ......بھترینغریبه اٺ میمانمڪه تو راهمیشهدوست خواهد داشت......
خیلی که به آدم های اطرافت نزدیک میشوییادت می رود که دیر یا زود می روند...یادت می رود که دیر یا زود خسته می شوند و دنبال بهانه می گردند تا از تو فاصله بگیرند...خیلی که غرورت را برای دیگران بشکنی،خیلی که بدانند دوستشان داری، آنقدر کسل کننده می شوی که حتی از راه رفتن و دوست داشتنت هم ایراد می گیرند...آن وقت می چسبند به بی ارزش ها،و آنقدر دلت را می شکنند که نگو!خودت را، غرورت را و دلِ زبان بستهات را هرگز زیرِ پای هیچ کَسی نینداز،حتی ...
خیانت می کنیم هردوولی فرق می کنیم با همتو با غریبه می خندی و من با گریه می خوابم...
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم پیاده خواهم رفتطلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ای که تهی بود بسته خواهد شدو در حوالی شبهای عید همسایهصدای گریه نخواهی شنید همسایههمان غریبه که قلک نداشت خواهد رفتو کودکی که عروسک نداشت خواهد رفتمنم تمام افق را به رنج گردیدهمنم که هر که مرا دیده در گذر دیدهمنم که نانی اگر داشتم از آجر بودو سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود..........
ای شما !ای تمام عاشقان هر کجا!از شما سوال میکنمنام یک غریبه رادر شمار نامهایتان اضافه می کنید...
ﯾﺎﺩﺗﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﻔﺴﺘﻢ؟ ﭼﯽ ﺷﺪ؟ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪﻡ؟؟ﺯﺩﯼ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺗﻨﻔﺲ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ، ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻫﻦ ﺑﻪ ﺩﻫﻦ ﺑﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ؟...
یکی از بدترین حسا وقتیه که یه موضوعی رو بهت میگن یا اتفاقی میفهمی و متوجه میشی همه از قبل میدونستن و فقط تو غریبه بودی و بی خبر موندی...