پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عزیزم ،سفر کن به هر جا که عشق را جا گذاشته ای،به هرجا که خاطراتِ کودکیت را زنده می کند، آنجایی که گرمیِ دست هایِ مادر را بر پیکرت احساس خواهی کرد.سفر کن به رویاهایت و سرت را بر شانه های پدرت بگذار و عطرش را بو بکش و خودت را از عشقش سیراب کن ،حتی اگر سال هاست که نداری اش………نگذار هیچ کس، پایش را روی گُل های خاطراتت بگذارد ! اجازه نده روُیا هایت را لگد مال کنند.با قدرت بایست در مقابلِ همه ی خواسته هایت...به کودکیت سفر کن و معصومیت کمیاب ...
از پشت پنجره، به این جنگل زیبا نگاه می کنم،همانطور که در صفحات یک کتاب غرق می شوم،نور ملایم صبح روحم را بیدار می کنددر حالی که عطر چای، به روحم گرما می بخشد.جنگل با رنگ سفید نقاشی شدههمانطور که شاخه های یخ زدهداستان هایی از زمستان را می گویند،در این لحظه ی آرام، لذت واقعی یافت می شود،جایی که شعر و طبیعت می رقصند، برای همیشه....
مینالی میگی کشته مارو درد فقط کافیه کنی تو این نکته هارو درک خودت از پسه همه چیز برمیای پس برو بالا بکن این قله ها فتح نه نمیشه آدمایه دورت که راضی حیفه این بازیو تو خودت ببازی یه روز خوب هیچ وقت از راه نمیرسه ( یه روزه خوبو فقط باید خودت بسازی ) فازه منفی به هرکسی دل ببندی رفته امید این نیست که بگی همین زندم بسه یادت باشه که فقط یه روزی بد بود نه این که فاز بگیری بگی کله زندگیم گَنده ....
ببین وقتی میگم به راه رفتن ادامه بده منظورم اینه مثال بزنم خورشید ۲۴ ساعته تو آسمون نیست شبم تو راهه بعضی وقتا این شبا طولانی میشه خیلی تاریک اون موقع تو احساس میکنی خیلی تنهایی اون موقع تاریکی سعی میکنه بهت قلبه کنه ولی شکست نخور 🙂بعضی وقتا یه سری اتفاق ها میوفته جلویه پیشرفتتو میگره تنها راهه شکست تاریکی اینه که به راه رفتن ادامه بدی نه این که بترسی بشینی بگی همه چیز تمومه هر روز پاشو به راه رفتن ادامه بده قرار نیست هر روز موفق ...
زلزله ویرانگر است و به بدی شناخته می شود؛اما گاهی همین زلزله به تو می فهماند که بنایت چقدر آسیب پذیر بوده است.آن موقع است که آجرهای فرو ریخته را در دست می گیری و شروع می کنی به ساختن بنایی محکم؛آنقدر محکم که دیگر شدیدترین زلزله ها هم توان فرو ریختن حتی یک آجر از آن را ندارند....