شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
این همسفران،پشت به مقصود،روانند شاید که بمانم،قدمی پیش تر افتم!...
شیرین شکرانشلاق ندامت چه زنی بی خبران راویران چه کنی کلبه این دربدران راسودازدگان را غم رسوا شدنی نیستپنهان چه کنی پردگی جامه دران راآلوده به جز فتنه و آشوب ندیدیممژگان پر از کینه ی چشم نگران راوقتیکه امیدی به طلوع سحری نیستبر هم مزن آرامش این کور و کران راگمگشته ی راه اند و درافتاده ز پایندبار چه نهی شانه ی ناهمسفران راَبال و پر مرغان قفس خسته راه اندتشویش چه داری دم صبح طیران راجائی که همه بند مکافات و بل...