پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در چشمهایش صد پرستو ناز می کردآری خدا در چشم او پرواز می کرددر تنگ آغوشش کسی چون بید مجنونرقصی برای مرگ خود آغاز می کردمعشوق من در چارچوب عاشقی هاعریانی احساس را آواز می کردبوی تنفر می شنیدم از صدایشاما دلم را با خودش دمساز می کردپیراهنم را وحشیانه پاره می کرددکمه به دکمه زخم دل را باز می کرددر غار تنهایی پر از بیهودگی شدآن دختری که عاشقی ابراز می کرد...
دیگر گونه هایت بوی\ لیلا \ نمی دهد و حس گندمزارهای تابستان از گیسوهایت جاری نمی شود در اشتیاق جوانم .وقتی می بوسمت ، پودر می خورم از گونه هایی که در ظهر این شهر عرق می کند و طعم گل مجسمه سازی می گیرد...من چرب می شوم روی لبهایی که دروغ می بوسد و همواره می ماسم ...خیلی وقت است که در نگاه دریایی ات چشمهای گربه نشسته است . تو دیگر بوی لیلا نمی دهی ، آری .تنها وقتی خواب هستی ، می بینم که چه وحشیانه معصومی !حالا دیگر گربه ای مرا نگاه می...
دخترا اینجورین که اگه بهشون بگی تو دومین نفری هستی که امشب قراره به وحشیانه ترین شکل ممکن بکشمنمیگن چرا میخوای منو بکشی؛میگن: اونوقت اولی کیه...