"صبح" یعنی من پابرهنه بدوم تا وعدگاه عشق تو انیسِ غنچه های گل سرخ شوی و من مست و بیقرار عطرِنفسهایت را یکجا سربکشم.
می شود میهمان تابستان بود و از دستانِ آفتاب فنجانی گرمی سرکشید میشود با لباس خزان چشم در چشم پاییز گذشت میشود روی چمن های یخیِ زمستان پابرهنه قدم زد و تنها با «تو» و به بهاری چون «تو» رسید می شود...
یه وقتایی نصف شبا یه ماشینایی با یه آهنگ خوبی سکوت کوچه رو میشکنن.. گاز میدن میرن که میخوام پابرهنه بدوم وسط کوچه داد بزنم ؛ وایسین منم ببرین منم میام....
رفیق پا برهنه ها باش چون هیچ ریگی به کفش اونا نیست