شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
"صبح" یعنی من پابرهنهبدوم تا وعدگاه عشق تو انیسِ غنچه های گل سرخشوی و من مست و بیقرارعطرِنفسهایت را یکجا سربکشم....
می شود میهمان تابستان بودو از دستانِ آفتاب فنجانی گرمی سرکشیدمیشود با لباس خزانچشم در چشم پاییز گذشتمیشود روی چمن های یخیِ زمستان پابرهنه قدم زدو تنها با «تو»و به بهاری چون «تو» رسیدمی شود......
یه وقتایی نصف شبا یه ماشیناییبا یه آهنگ خوبی سکوت کوچه رو میشکنن..گاز میدن میرن که میخوام پابرهنه بدوموسط کوچه داد بزنم ؛وایسین منم ببرین منم میام.......
رفیق پا برهنه ها باش چون هیچ ریگی به کفش اونا نیست...