پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
.گرچه این دنیایِ فانی بی وفاستگرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواسترود باید بود و از متنش گذشتاین گذر، میراث سبز لحظه هاستمهربانی کن! بخند و شاد باش! بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!زندگی، دریاست! ما، در کشتی اشعشق، تنها عشق! آری ناخداست!عشق ما را می برد با خود به نورعشق، پایان خوشِ این ماجراست...«سیامک عشقعلی»...
نمی خواستی ، انتخابت کردند. شانه ای محکم تر از شانه های تو پیدا نشد می خواستی بیرون باشی ،تنها تماشا کنی اما امروز آنکه تنها وسط معرکه می رقصد تویی قصه با تو شروع نشد اما تو پایان خوش ماجراییسولماز رضایی...
هیچ پایان خوشی وجود ندارد. پایان ها غم انگیزترین قسمت هستند. پس فقط به من میانه ای خوش و شروعی خیلی خوش بده....